نوشتن از ونزوئلا خیلی سخته. سفری دو هفته ای با هزینه بسیار کم که همراه بود با دیدن طبیعت بسیار زیبا در کنار مردمانی مهربان و مهمان نواز. روی دیگه سکه کشوری بود که افولش رو حتی توی اون مدت کم می شد دید. نا امنی، ارز دولتی و بازار سیاه، تغییر هر ساعت قیمت دلار، هجوم مردم به سوپرمارکت های خالی، فساد اداری، احساس بدبختی مردم، نبود امید به آینده، چاپ پول توسط دولت و دادن اون به هواداراش، ارز دولتی و مسافرتی… همه، مشاهدات من و البته بعضیش گفته های مردمی که جزو هوادارهای چاوز و جانشینش نبودند. چاوز و دار و دسته ش حدود شانزده سال هست که قدرت رو در اختیار داشته و دارند و اوضاع این شده بود که من می دیدم.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
چاوز و چاوزیسم
سفر به ونزوئلای قرن ۲۱ بدون شناختن چاوز ممکن نیست چون هنوز بعد از مرگش صحبت از چاوز و مکتب چاوزمو توی هر کوی و برزنی هست. چاوز از سال ۱۹۹۸ که به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد تا سال ۲۰۱۳ که فوت کرد تغییراتی در ونزوئلا ایجاد کرد که اثراتش شاید تا سال ها پا برجا بمونه. با تغییراتی که در قانون اساسی ایجاد کرد اسم کشور رو به جمهوری بولیواری ونزوئلا تغییر داد. بسیاری از کارخانه ها و صنایع بزرگ رو ملی کرد. به لطف قیمت بالای نفت و همچنین ایجاد بدهی برای دولت، سعی کرد خانه، درمان، غذا و تحصیل مجانی رو برای همه مردم ونزوئلا به ارمغان بیاره.
برخلاف تصور ما ایرانی ها که فکر می کنیم مشکلات بعد از مرگ هوگو چاوز ایجاد شد، این مشکلات در سه-چهار سال آخر عمر چاوز هم خودشون رو نشون داده بودند.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
کنترل شدید و دستوری قیمت ها و واردات بی رویه از اواخر سال ۲۰۱۰ اثرات جدیش رو نشون داد. تعداد فقرا و افراد بیکار شروع به افزایش کرد، فساد دولتی و نا امنی اجتماعی و آمار بالای جرم و جنایت و کمبود مواد غذایی داشت خودش رو به حرف های قشنگی که چاوز تحویل مردم می داد تحمیل می کرد. کشور سرسبز و حاصلخیز ونزوئلا مدت ها بود محصول کشاورزی تولید نمی کرد و کاملا به واردات وابسته شده بود. قانون کاری که صد درصد به نفع کارگر بود باعث شده بود کسی جرات استخدام کارگر رو نداشته باشه چون به محض امضای قرارداد کارگر دیگه کار نمی کرد و کارفرما باید حقوقش رو آخر ماه پرداخت می کرد. بعد از مرگ چاوز معاونش که راننده اتوبوسی بود که در مکتب چاوزیسم پرورش یافته بود، راه اون و سیاست های پوپولیستیش رو ادامه داد و نتیجه شده این ونزوئلایی که امروز می بینیم، با تورم بیش از ۱۰۰۰ درصد در سال! به رغم این وضعیت، میراث داران چاوز هنوز هم با چاپ پول و دادن اون به افراد وفادار به سیستم تونستند برای خودشون هوادار نگه دارند.
چاوز که دوست دار مردم فقیر و طبقه کارگر بود تمام تلاشش رو کرد تا وضعیت رفاهی این طبقه رو بهبود بده (حداقل ادعاش این بود)، ولی نه تنها باعث بدتر شدن وضعیت این طبقه از اجتماع شد بلکه طبقه متوسط رو هم نابود کرد.
همیشه سعی می کنم در سفرها بیشتر مشاهدات خودم رو بنویسم و از تحلیل دوری کنم. ولی باید اعتراف کنم صحبت هایی که با مردم اونجا در مدت سفر کوتاهم به ونزوئلا کردم با مشاهداتم ترکیب شد و دلم نیومد برای شما ننویسم.
تاریخچه و زیبایی های ونزوئلا
ونزوئلا (Venezuela) از وقتی که ۵۰۰ سال پیش توسط کریستف کلمب کشف شد تا اوایل قرن نوزدهم مستعمره اسپانیا بود. وقتی هم مستقل شد بمدت دوازده سال به همراه اکوادور، پاناما و کلمبیای امروزی جزوی از کشور کلمبیای بزرگ بود تا در سال ۱۸۲۱ نهایتا مستقل شد. جالبه بدونید نوارهای رنگی پرچم ونزوئلا، کلمبیا و اکوادور دقیقا مثل همه.
کشور ونزوئلا ۳۰ میلیون نفر جمعیت داره و در شمالی ترین قسمت آمریکای جنوبی و جنوب دریای کارائیب (Caribbean Sea) واقع شده. همسایه های ونزوئلا کشورهای برزیل، کلمبیا و گویان هستند. کشورهای کمی در دنیا هستند که این همه زیبایی رو با هم داشته باشند: کوهستان های آند، جنگل های آمازون، سواحل کارائیب، جزایر زیبایی مثل مارگاریتا (Margarita Island) و لوس روکس (Los Roques Islands) بلندترین آبشار دنیا یعنی آبشار آنجل (Angel falls)، دشت ها و چمن زارهای جنوب کشور و منطقه کوهستانی مریدا (Merida) در غرب و صدها رودخانه خروشان.
مسیر من در ونزوئلا
بعد از اکوادور قصد داشتم به کلمبیا برم و از اونجا از مرز زمینی وارد ونزوئلا بشم. ولی از اونجایی که نتونستم ویزای کلمبیا رو بگیرم برنامه م عوض شد. بلیط هواپیما از اکوادور به ونزوئلا هم گرون بود. زمینی از اکوادور به پیورا شمال پرو برگشتم و از اونجا یک بلیط رفت و برگشت به کاراکاس خریدم.
در مدت چهارده روز از مرز هوایی کاراکاس وارد ونزوئلا شدم و از مرز زمینی ونزوئلا و برزیل خارج شدم: کاراکاس (Caracas)، پورتو لاکروز (Puerto La Cruz)، جزیره مارگاریتا، کومانا (Cumana)، سیوداد بولیوار (Ciudad Bolivar)، کانایما یا کانائیما (Canaima)، آبشار آنجل (Angel falls)، پورتو اورداز (Puerto Ordaz)، سانتا النا (Santa Elena) مکان ها و شهرهایی بود که دیدم.
امنیت در ونزوئلا
ونزوئلا پایین ترین امنیت رو برای گردشگرها و مردم خودش در کل آمریکای جنوبی داره. سرقت مسلحانه و زورگیری بویژه در شهرهای بزرگ خیلی زیاد اتفاق میافته. این به این معنی نیست که نباید به ونزوئلا سفر کرد ولی اگر سفر کردید حتما موارد احتیاطی رو بیش از حد معمول باید رعایت کنید. سفرهای درون شهری تا جایی که امکان داره باید کم بشه خصوصا در فاولاها و مناطق فقیر. تردد درشب توصیه نمی شه و بهتره وضع ظاهریتون طوری نباشه که داد بزنه من یک گردشگر خارجیم. داشتن تجهیزات گران قیمت هم خطرناکه. مثلا من توی شهرها سعی می کردم از موبایل هم استفاده نکنم، برای همین عکس زیادی ازشون ندارم.
واحد پول و هزینه های ونزوئلا
واحد پول ونزوئلا بولیوار هست. کلا این سیمون بولیوار که در استقلال کشورهای آمریکای جنوبی نقش پر رنگی داشته خیلی الهام بخش مردم آمریکای جنوبی و بویژه هوگو چاوز بوده و اسمش روی خیلی چیزا هست. روزی که من در آذر ۱۳۹۳ به ونزوئلا رسیدم، نرخ برابری دلار و بولیوار ونزوئلا بطور رسمی ۶.۵ بود ولی در بازار سیاه هر دلار حدود ۸۵ الی ۹۰ بولیوار معامله می شد! چهارده روز بعد وقتی از ونزوئلا خارج شدم این عدد رسیده بود به ۲۰۰ الی ۲۲۰! امروز در فروردین ۱۳۹۶ یک دلار آمریکا ۴۳۰۰ بولیوار در بازار سیاه خرید و فروش می شه در حالیکه نرخ مصوب دولتی ۱۰ بولیوار در ازای هر یک دلار هست! واضحه که برای سفر به ونزوئلا باید دلار نقد با خودتون ببرید و گرنه نرخ تبدیل خودپردازها و کارت خوان ها همون نرخ دولتیه و کلاه بسیار گشادی سرتون میره.
بلیط پرواز ایران به ونزوئلا
در زمان های قدیم یک پرواز مستقیم از تهران به کاراکاس بود که البته چون دلایلش سیاسی بود و اقتصادی نبود خیلی زود بساطش برچیده شد. الان ارزون ترین پروازها رو از تهران به کاراکاس ایرفرانس با قیمت حدود ۱۱۰۰ دلار داره ولی مستلزم ویزای ترانزیت شینگن و دردسرهاش هست. ترکیش ایرلاین هم پرواز از تهران به کاراکاس داره که قیمت هاش از ۱۸۰۰ دلار شروع می شه.
ولی مسیر من فرق داشت. چون از اکوادور قصد رفتن به ونزوئلا رو داشتم ارزون ترین پروازی که پیدا کردم یک بلیط رفت و برگشت از پیورا در شمال پرو به کاراکاس (با توقف در لیما) با هواپیمایی لَن (Lan Airline) به قیمت ۳۹۱ دلار بود.
حمل و نقل و قیمت بنزین در ونزوئلا
اول از همه قیمت بنزین رو بگم که تقریبا مجانیه! سال ۱۳۹۳ که اونجا بودم یک لیتر بنزین ۰.۰۸ بولیوار بود یعنی به پول ما می شد ۲۵ ریال برای هر لیتر! کلا قیمت بنزین لیتری حساب نمی شد، همه یک باک پر می کردند و یک اسکناس 10 بولیواری می دادند بقیه ش هم انعام بچه ها. موتور سیکلت ها هم که اصلا پول بنزین نمی دادند. بالاخره ونزوئلا بعد از بیست سال در سال ۱۳۹۴ قیمت بنزین رو ۱۳۰۰ درصد گرون کرد و شد لیتری ۱ بولیوار. البته این افزایش در برابر سوپر تورم ونزوئلا عددی نبود و الان که در اوایل سال ۱۳۹۶ دارم این مطلب رو می نویسم قیمت بنزین به ازای هر لیتر به پول ما می شه ۹ ریال!
حمل و نقل عمومی درون شهری تقریبا مجانیه! قیمت های حمل و نقل بین شهری معمولیه، دست بخش خصوصی هست ولی دولت به شدت قیمت ها رو کنترل می کنه. البته خرید بلیط اتوبوس هم راحت نیست و دردسرهای خودش رو داره. تاکسی هم با استانداردهای ونزوئلا گرون محسوب می شه چون ماشین تبدیل به کالای سرمایه ای شده و قیمتش بالاست.
قیمت پروازها از همه چی خنده دار تره. چون دولت اجازه افزایش قیمت پروازها رو نمیده قیمت همه پروازها زیر ۱۰ دلار هست. ولی برای خریدش باید از چندین ماه قبل، اون هم از داخل ونزوئلا اقدام کرد چون پر می شه.
ویزای ونزوئلا
خوشبختانه دارندگان گذرنامه ایرانی می تونند تا پانزده روز بدون ویزا به ونزوئلا سفر کنند. در خود ونزوئلا می شه این مدت رو تمدید کرد ولی با توجه به پیچیدگی ها و فساد اداری گسترده در سیستم دولتی ونزوئلا، بهتره ویزای طولانی مدت در ایران گرفته بشه.
مدارکی که سفارت برای دادن ویزای توریستی می خواد شامل موارد عادی مثل دو قطعه عکس، گواهی اشتغال به کار، رزرو بلیط، رزرو هتل و گردش سه ماه حساب بانکی هست. دو مورد گواهی پزشکی و مصاحبه که فقط در روزهای سه شنبه انجام می شه هم اضافه کنید. هزینه ویزای ونزوئلا هم ۳۰ دلار هست.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
یک دلیل دیگه هم باعث می شه برای ویزای ونزوئلا اقدام کنید: اگر با ایرفرانس قصد رفتن به ونزوئلا رو دارید ممکنه برای دادن ویزای ترانزیت شینگن از شما درخواست ویزای مقصد رو بکنند.
وقتی اکوادور بودم و مطمئن نبودم می تونم بدون ویزا به ونزوئلا سفر کنم یا نه، رفتم سفارت ونزوئلا در کیتو و سوال پرسیدم. بعد از پانزده دقیقه جواب دادند که بله شما به ویزا احتیاج دارید و برای گرفتن ویزا باید به سفارتمون در تهران مراجعه کنید! یعنی اطلاعات اشتباه و جواب سربالا دادند. جالبه دوست ویتنامی من که به سفارت ونزوئلا در لاپاز بولیوی مراجعه کرده بود هم جواب شنیده بود برای گرفتن ویزا باید بره ویتنام اقدام کنه! من موندم هیچ کدوم از شهروندای آمریکای جنوبی برای رفتن به ونزوئلا نیاز به ویزا ندارند، این سفارت های ونزوئلا برای کی ویزا صادر می کنند؟!
آدرس سفارت ونزوئلا تهران، کامرانیه، خیابان بازدار، خیابان تاجیکی شماره ۱۷ و تلفن سفارت هم ۲۲۲۸۴۴۵۰ هست.
شرایط کلی ونزوئلا
در آخر خودتون رو برای دیدن مردمی که در عین فقر و بی پولی مهمان نواز و آماده کمک به گردشگرها هستند آماده کنید. درسته که آمار جرم و جنایت و خلاف و دزدی بالاست ولی اکثریت مردم ونزوئلا بسیار مهمان نواز و دوست داشتنی هستند.
برای سرعت کم اینترنت، قطعی برق و آب و تاخیر پروازها و اتوبوس ها و همچنین ترافیک پایتخت هم آماده باشید. راستی زبان رسمی مردم ونزوئلا هم اسپانیایی هست و خیلی جاها افراد حتی یک کلمه انگلیسی هم نمی دونند!
جالبه در کشوری که حقوق یک فرد متخصص ۵۰ دلار در ماه و کارگر ساده رستوران ۲۵ دلار در ماهه من گدا ندیدم.
در ادامه با سفرنامه ونزوئلا و عکس های نه چندن زیاد ولی داستان های جالب من از ونزوئلا همراه باشید.
کاراکاس پایتخت ونزوئلا
نزدیک بود خواب بمونم و پرواز گرون قیمت از پیورا به لیما و کاراکاس رو از دست بدم. با آخرین زنگ موبایل بیدار شدم و خودم رو رسوندم به فرودگاه کوچک و بسیار شلوغ پیورا. موفق شدم به عنوان آخرین نفر کارت پرواز بگیرم و سوار پرواز هشت صبح پیورا به لیما بشم.
پرواز لیما به کاراکاس ساعت یک بعد از ظهر بود. می دونستم اولین چالشم موقع ورود به کاراکاس تبدیل پول خواهد بود. نرخ دولتی و صرافی های فرودگاه کاراکاس ۶.۵ بولیوار برای هر دلار بود در حالیکه نرخ واقعی ۹۰ بولیوار بود! قبل از پرواز با چند نفر از مسافرها صحبت کردم به این امید که بتونم دلار بهشون بدم و بولیوار بگیرم ولی هیچ کس پول نقد نداشت.
پرواز چهار ساعته هواپیمایی لَن به مقصد کاراکاس به موقع حرکت کرد. مسیر زیبا بود و با عبور از جنگل های آمازون، رودخانه پر پیچ و خم آمازون و کشور کلمبیا نهایتا به سواحل دریای کارائیب و فرودگاه شهر کاراکاس رسید.
کنار دستم زوج جوان ونزوئلایی بودند که از سفر تفریحیشون به پرو بر می گشتند. از صحبت هاشون متوجه شدم دولت به هرکس که سفر خارج از ونزوئلا اون هم با هواپیما داشته باشه ۱۰۰۰ دلار در سال ارز دولتی میده و همین باعث شده همه سعی کنند سالی یک سفر خارجی داشته باشند. میزان این ارز هم بسته به کشور خارجی متفاوته و برای پرو ۱۰۰۰ دلار به ازای هر نفر بود. وقتی راجع به تبدیل ارز با الیور و ناتالی صحبت کردم قبول کردند به کاراکاس که رسیدیم ۱۲۰ دلار رو با نرخ ۹۰ بولیوار با هم تبدیل کنیم.
کارت ورود به ونزوئلا رو که برای همه مسافرها اجباریه پر کردم و پلیس مرزی فرودگاه کاراکاس بدون هیچ سوالی مهر ورود به ونزوئلا رو توی گذرنامه م زد. با دوست های جدیدم رفتیم سراغ خودپرداز که پول بگیرند و تبدیل ارز رو انجام بدیم. همه خودپردازهای فرودگاه به جز یکی خراب بود. اون یکی هم صف طولانی داشت. وقتی نوبت ناتالی شد مجبور شد شش بار از خودپرداز پول بگیره چون در هر بار حداکثر ۲۰۰۰ بولیوار می شد از خودپرداز پول گرفت. الیور پول رو از ناتالی گرفت و گفت دنبال من بیا. رفتیم داخل دستشویی چون تنها جایی توی فرودگاه بود که دوربین نداشت. تبدیل ارز در بازار سیاه جرم محسوب می شه و الیور می ترسید جلوی دوربین های فرودگاه این کار رو انجام بده. انجام این تبدیل پول بیش از یک ساعت وقتمون رو گرفت.
قرار بود برادر الیور بیاد فرودگاه ولی بدلیل ترافیک وحشتناک وسط راه برگشته بود. نهایتا تصمیم گرفتیم با هم یک تاکسی تا شهر بگیریم. کرایه تاکسی برای فاصله یک ساعتی تا شهر و دو مسیر ۱۸۰۰ بولیوار شد که نصفش رو من پرداخت کردم.
ساعت ۱۰ شب بود که رسیدم جلوی خونه میزبانم هرمانیکو که از طریق کوچ سرفینگ درخواستم رو قبول کرده بود. هرمانیکو مهمان نواز بود و قبل از خواب برام ساندویچ درست کرد.
صبح روز اول موقع صبحانه فرصتی شد که بیشتر هرمانیکو رو بشناسم. پسری حدودا ۴۰ ساله با چهره ای بسیار شبیه ایرانی ها و ریشه اسپانیایی-ونزوئلایی. سال ها پیش نامه ای که در اعتراض به رئیس جمهور محبوب هوگو چاوز نوشته شده بوده رو امضا کرده بود و به همین دلیل به قول خودش تبدیل به شهروند درجه دوم شده بود. به اسپانیا و فرانسه رفته بود، با دختری ونزوئلایی آشنا می شه. صاحب یک پسر شدند و بنابر اصرار دختر به ونزوئلا برمی گردند. پس از مدتی از هم جدا می شند و حالا فقط بخاطر دیدن پسرش که حالا مدرسه میره ونزوئلا ماندگار شده بود. یک لندکروز خریده بود و در جنوب ونزوئلا منطقه گران سابانا (Gran Sabana or Grand Savannah) و کوهستان رورائیما (Roraima) راهنمای گردشگرها بود. الان هم چون ماشینش خراب شده اومده بود کاراکاس تا تعمیرش کنه.
هرمانیکو کلی توصیه امنیتی راجع به کاراکاس و خطرهاش به من کرد و اینکه تنهایی بیرون رفتن من کار عاقلانه ای نیست. همینطور توصیه کرد گوشی موبایلم رو توی خونه بذارم و فقط کمی پول توی جیبم باشه. بهش گفتم من تجربه م خوبه، می دونم چطوری مراقب وسایلم باشم و به عنوان مثال ماجرای بولیوی که نزدیک بود موبایلم دزدیده بشه رو براش تعریف کردم. پوزخندی زد و گفت دود اینجا کاراکاسه، کسی از این سوسول بازی ها در نمیاره، اسحله میذاره زیر گلوت و میگه جیبت رو خالی کن، همین دو هفته پیش هم توی کوچه ما یک مرد رو با اسلحه کشتند! حساب کار اومد دستم و گفتم چشم، اصلا فقط با تو میام بیرون.
با هرمانیکو رفتیم سمت تعمیرگاهی که ماشینش داشت تعمیر می شد. توی مسیر مدام چشمش به دست مردم بود تا اگر دولت جنس خوراکی مثلا پنیر یا برنج رو با نرخ دولتی میده فوری متوجه بشه و اون هم بره بگیره. این رفتار بین مردمی که خیلی وضع مالی خوبی ندارند کاملا عادیه. بعضی از اقلام مثل شیر هر روزه با نرخ دولتی داده می شه و باید چند ساعت توی صف ایستاد تا چند تا پاکت خرید. افرادی هم که وقت صف ندارند از همین تو صف ایستاده ها با قیمت بالاتری می خرند.
متاسفانه ماشین هنوز چند روزی کار داشت. جای بعدی که رفتیم دادگاه خانواده بود. شریک زندگی سابق هرمانیکو اجازه نمی داد پسرشون رو به مسافرت ببره و پدر قصد داشت شکایت بکنه. اومده بود دادگاه خانواده تا مشاوره رایگان بگیره. یک ساعتی معطل شدیم تا نوبتمون بشه و توی یکی از اتاق های دادگاه خانم میانسالی حدود بیست دقیقه به هرمانیکو مشاوره داد. از لحن خانم مشاور و نگرانی دوستم می شد فهمید که جواب دلخواهش رو نگرفته. بعد از دادگاه گشتی در منطقه مرکزی کاراکاس و میدان سیمون بولیوار زدیم و از یک بازارچه کتاب های دست دوم هم دیدن کردیم که خالی از لطف نبود.
نزدیک عصر شده بود که میزبانم پیشنهاد داد قبل از رفتن به خونه توی یک رستوران قدیمی و خوب کاراکاس ناهار بخوریم. فضای رستوران خیلی گرم و دوست داشتنی با گارسون های بسیار خوش برخورد بود. هرمانیکو برای هر دومون پیش غذا و سالاد و ماهی سفارش داد. وقتی صورت حساب رو دیدیم برق از سر هر دومون پرید. بله رفیقم اشتباه کرده بود و گرونترین ماهی ممکن رو سفارش داده بود. ۳۰۰۰ بولیوار یعنی حدود ۳۰ دلار برای ۲ نفر! برای ونزوئلا بسیار گرون بود. کارد می زدی به هرمانیکو خونش در نمیومد، حتی بیشتر از نتیجه مشاوره دادگاه خانواده عصبانی بود.
قبل از رسیدن به خونه سری به دفتر هواپیمایی لن توی یک برج زدم. هرمانیکو که منطقه جنوب و مرز با برزیل رو خوب می شناخت گفت که مرز بازه و می تونی زمینی بری، منم تصمیم گرفته بودم بلیط برگشتم به پرو رو کنسل کنم. نگهبان برج اجازه ورود نداد و بعد از کلی مکافات و تلفنی صحبت کردن نهایتا گفتند امکان کنسل کردن بلیط برگشت نیست.
روز دوم همش بارندگی بود. نشستن توی تراس آپارتمان که در طبقه هشتم بود و لذت بردن از منظره سرسبز پارک میراندا و بازی طوطی های بازیگوش همراه با تنظیم کردن برنامه سفر در ونزوئلا و در ادامه برزیل، برنامه این روزم شد.
هرمانیکو هم نیم ساعتی کتاب دون کیشوت ونزوئلایی که معتقد بود قبل از اون دون کیشوت معروف اسپانیایی نوشته شده رو برام روخوانی کرد. برای ناهار به یک رستوران کوچک توی همون محله که یکی از امن ترین محله های کاراکاس بود رفتیم. یک پرس برنج و لوبیا و مرغ و سوپ و آب میوه که شد ۱۵۰ بولیوار (حدود ۵۰۰۰ تومان). سری هم به بانک زدیم و با دادن دو تا اسکناس ۱۰۰ بولیواری درخواست یک باندل صد تایی اسکناس دو بولیواری کردم. اسکناس نو نداشتند ولی پساز گشتن همه دخل هاشون تونستند تعداد لازم اسکناس برام پیدا کنند.
بعد از ظهر که دیگه برنامه ریزی ها تمام شده بود و حوصله هم سر رفته بود گفتم حتی اگر خطرناک هم باشه میرم بیرون. یکی دیگه از اعضای کوچ سرفینگ به نام ریکاردو بدلیل داشتن یک مهمون قبول نکرده بود برم پیشش ولی دوست داشت مسافری از ایران رو ببینه. آدرس خونه ریکاردو رو گرفتم و با مترو رفتم خونه ش. قدری با هم گپ زدیم و چون شب مهمانی دعوت بود من رو با مهمونش کِنی تنها گذاشت. کنی اهل تایوان بود و با اینکه بیست سال بیشتر سن نداشت کلی تجربه سفر داشت و فقط دو هفته در کاراکاس مونده بود.
با کنی که چندان ترسی از کاراکاس نداشت رفتیم بیرون و در یکی از واکینگ استریت های کاراکاس قدم زدیم. جالب ترین نکته کاراکاس برای کنی تعداد بسیار زیاد دخترهای ونزوئلایی بودند که عمل جراحی زیبایی انجام داده بودند. از اونجایی که کنی کلی رفیق پیدا کرده بود موفق شدم با کمک دوستاش ۲۰۰ دلار دیگه پول به بولیوار تبدیل کنم.
ساعت ده شب شده بود که برگشتم خونه و هرمانیکو رو از نگرانی در آوردم 🙂
در راه مارگاریتا؛ روز سخت و فراموش نشدنی
صبح روز جمعه کوله پشتی رو جمع کردم تا از کاراکاس و هرمانیکو خداحافظی کنم و به مقصد جزیره مارگاریتا (Margarita Island) حرکت کنم. اول باید به شهر پورتو لاکروز (Puerto La Cruz) می رفتم و از اونجا هم با کشتی به جزیره مارگاریتا.
هرمانیکو برای اینکه خیالش راحت بشه گفت باهات تا ترمینال میام. از خونه رفتیم بیرون و منتظر تاکسی شدیم. تاکسی اول گفت ۲۰۰ تا می گیره تا بره ترمینال. تاکسی دوم هم گفت ۲۵۰ تا می گیره. هرمانیکو با ناراحتی از اینکه قیمت رو گرون اعلام می کنند شاکی بود. تاکسی سوم ۱۵۰ تا گفت و سوار شدیم. توی ترمینال هم هرمانیکو یک بلیط ساعت هشت صبح به مقصد پورتو لاکروز به قیمت ۳۲۰ بولیوار خرید و بعدش ترمینال رو زیر و رو کرد تا برای من صبحانه گرم پیدا کنه.
مسیر ۴.۵ ساعته که بدلیل ترافیک شش ساعت طول کشید اونقدر زیبا بود که دلم نمیومد بخوابم. جنگل های سر سبز کنار دریا و گاهی کوهستانی به همراه لاگون های (برکه) کوچک و بزرگی که در کنار خط ساحلی ایجاد شده بودند و محل آبتنی فلامینگو ها بودند، بسیار زیبا بود. وقتی رسیدم ترمینال سعی کردم از مسافرها کسی رو پیدا کنم که بخواد بره اسکله ولی کسی پیدا نشد. از بین تاکسی هایی که صف کشیده بودند یکی رو که جثه بزرگی نداشت و مسن هم بود انتخاب کردم و با ترس و لرز سوار شدم. پول نقدی که همراهم بود به اندازه کافی خطرناک بود. تا وقتی حرف نمی زدم مشکلی نبود ولی وقتی مجبور بودم مقصد رو بگم و راننده متوجه می شد یک خارجی هستم که اسپانیایی بلد نیستم وارد منطقه خطر می شدم. یواشکی از توی گوشی مسیر رو بررسی می کردم ببینم به سمت ساحل و اسکله میره یا نه. به اسکله شرکت اکسپرس رسیدم و با دادن ۱۵۰ بولیوار به راننده پیاده شدم.
هرمانیکو توصیه کرده بود که فقط با اتوبوس دریایی شرکت اکسپرس (Express) برم. از طرفی هم گفته بود درسته در قدیم آخر هفته ها بیش از یک میلیون ونزوئلایی به مارگاریتا می رفتند ولی الان مسافر کمه و نیاز نیست بلیطت رو از قبل رزرو کنی. اما توصیش اشتباه بود. شرکت اکسپرس هیچ بلیطی برای اون روز نداشت. بعد از کمی پرس و جو فهمیدم موندنم بی فایده ست و هیچ شانسی برای گرفتن بلیط ندارم. ۵۰۰ متر اونطرف تر شرکت له نام کانفری (Conferry) که دولتی و کُندرو بود قرار داشت. یک عالمه آدم و هرج و مرج و صف طولانی هم بود که فهمیدم برای خرید بلیطه.
هیچ کس پاسخگوی بودن یا نبودن بلیط نبود و فقط باید توی صف منتظر می موندم. چند نفری بلیط هایی که قبلا خریده بودند رو با قیمت بیشتر می فروختند ولی اعتمادی بهشون نبود. حالا بارون شدید هم گرفته بود و از لابلای سقف ایرانیتی بالای صف، آب روی سرمون می ریخت. فقط دو تا باجه برای فروش بلیط بود و بسیار کند عمل می کردند. فروختن یک بلیط حداقل پنج دقیقه طول می کشید. اول مدارک شناسایی خریدار بررسی می شد، بعد کارت بانکی (ویزا یا مستر) با مدرک شناسایی تطبیق داده می شد و بعد از انجام تراکنش بانکی توسط پوز، خریدار باید رسید رو امضا می کرد و انگشت می زد. بعد یک برگه قبول تعهدات سفر با فری (اتوبوس دریایی) امضا می شد و نهایتا بلیط صادر می شد! دو ساعتی که توی صف بودم موفق شدم یک زوج جوان که وضعیت لباس پوشیدنشون بهتر از بقیه بود پیدا کنم که خانم به اسم کارن در حد چند کلمه انگلیسی بلد بود. همچین چیزی یعنی آب در بیابان برهوت.
بعد از خرید بلیط درجه یک ۳۷۰ بولیواری (بلیط درجه دو ارزانتر، تمام شده بود) به سمت سالن انتظار رفتم و اونجا بعد از کنترل بلیط اجازه وارد شدن دادند. هیچ صندلی خالی نبود و بیشتر آدم ها روی زمین سرد سالن نشسته بودند. تا ساعت شش و حرکت فری هنوز زمان بود و مشغول بیسکوئیت خوردن بودم که دیدم کارن اومد و گفت چرا نشستی برو بلیطت رو کانفرم (تایید) کن. باید از در خارج می شدم و این بار کاملا زیر بارون که البته شدتش کم شده بود توی یک صف دیگه برای کانفرم کردن بلیط نیم ساعت ایستادم. گذرنامه م رو گرفت، بلیط رو هم گرفت و بعد مهر تائید رو زد، همین.
دوباره برگشتم داخل سالن و رفتم کنار کارن و همسرش نشستم. کنار دوست های جدیدم بودن یک حداقلی از احساس امنیت رو بهم می داد. ساعت ۵:۳۰ رفتیم توی اسکله و توی یک صف جدید برای سوار شدن به کشتی ایستادیم. دو نفر از اول صف شروع کردند و به چمدان ها و بارهای بزرگ از جمله کوله من یک برچسب شماره دار می زدند و تکه دیگه برچسب رو تحویل می دادند. درست قبل از سوار شدن به کشتی یک ماشین شبیه ماشین های حمل گوشت بود که باید کوله پشتی بزرگم رو تحویل اونجا می دادم.
کشتی خیلی بزرگ بود و علاوه بر گنجایش بیش از هزار مسافر کلی هم ماشین سبک و سنگین سوارش شدند. بعد از اینکه همه سوار شدند نهایتا کشتی با تاخیر ساعت ۷:۳۰ شب حرکت کرد. نیم ساعت بعد با کارن توی یک صف جدید ایستاده بودیم. بله تنها بوفه فری صف طولانی داشت که مطمئنم بیش از یک ساعت طول کشید نوبتمون بشه و تازه وقتی نوبتمون شد هم غذای گرمش تمام شده بود و فقط دو تا ساندویچ سرد تونستم بخرم.
کارن و همسرش توی یکی از شهرهای جزیره مارگاریتا به اسم پورلامار (Porlamar) ساکن بودند. ازش خواهش کردم موقع رسیدن به اسکله برای رفتن به مقصدم یعنی پلاژ آب یا پلایا ال آگوا (Playa El Agua) کمکم کنند و اون هم قبول کرد.
ساعت ۱۲:۳۰ نیمه شب خسته و کوفته رسیدم به اسکله جزیره مارگاریتا. وقتی پیاده شدم دیدم ماشین چمدون ها هم پیاده شده و گوشه ای از اسکله جمعیت دورش حلقه زدند. دو نفر از خدمه در ماشین حمل بار رو باز کردند و از همون اول شروع کردند به خوندن شماره ها. اگر صاحب بار کمی با تاخیر راهش رو از بین جمعیت باز می کرد و خودش رو می رسوند چمدونش پرت می شد ته ماشین. یک نگاه به شماره کردم تازه فهمیدم شماره ۷ رقمیه و من فقط تا ۲۰ بلد بودم به زبان اسپانیایی بشمرم. بدترین حالت ممکن برای پایان یک روز بد!
داشت از شدت ناراحتی گریه م می گرفت. به پسری که کنار دستم بود شمارم رو نشون دادم و با پانتومیم بهش فهموندم اگر شماره من رو خوند بهم بگو. از شانس بد خیلی زود بار این پسره نوبتش شد و رفت. نفر دومی هم که آموزش دادم بعد از ده دقیقه بارش اومد و رفت. نهایتا نفر سومی بهم اشاره کرد که شماره تو رو خوند. از بین که نه از روی جمعیت خودم رو رسوندم به کوله دوست داشتنیم و بهش قول دادم دیگه تنهاش نذارم.
وقتی که از بین جمعیت بیرون اومدم و رسیدم به پارکینگ در کمال ناباوری دیدم کارن و همسرش منتظر من مونده بودند. گفتند به مقصد من تاکسی خیلی گرون می شه، بهتره به شهر اون ها برم و یک هتل بگیرم و صبح با اتوبوس به مقصدم برم. ما سه نفر با یک مسافر دیگه یک تاکسی به مقصد پورلامار گرفتیم که سهم من شد ۶۵۰ بولیوار. ساعت ۱:۴۵ دقیقه به شهر رسیدیم و کارن آدرس یک هتل ارزون رو به راننده داد. آخر هفته بود و هتل هم پر بود. این اتفاق برای دو تا هتل دیگه هم افتاد و نهایتا یک اتاق چهار تخته بدون صبحانه با قیمت ۱۶۰۰ بولیوار پیدا شد. زوج مهربان خداحافظی کردند و بعد از حمام و شستن گرد و غبار و آب شور دریا در حالیکه روی تخت دراز کشیده بودم باورم نمی شد این روز تموم شده …
جزیره مارگاریتا؛ محبوب ونزوئلایی ها
صبح شنبه ساعت ۹ صبح از خواب بیدار شدم و رفتم تا شهر نه چندان قشنگ پورلامار (Porlamar) رو ببینم. از توی بازار محلی و شلوغ و کثیفش صبحانه خریدم و بعد از تحویل اتاق هتل سر ساعت دوازده ظهر پیاده به سمت ایستگاه اتوبوس شهر راه افتادم.
اتوبوس ها هر نیم ساعت به سمت شمال شرق جزیره مارگاریتا (Margarita) حرکت می کردند. وقتی از روی نقشه موبایل دیدم به پلاژ آب یا پلایا ال آگوا (Playa El Agua) رسیدیم از اتوبوس پیاده شدم و زیر آفتاب سوزان به سمت ساحل حرکت کردم. به هر دو تا هتلی که از قبل بهم پیشنهاد شده بود سر زدم و نهایتا اونی که قیمتش کمتر بود برای دو شب گرفتم.
قیمت یک اتاق در هتل آپارتمان گلدن پارادایز برای دو شب ۲۶۰۰ بولیوار یعنی حدود ۸۰ هزار تومان شد. اتاق من سه تخته بود و علی رغم قدیمی بودن هتل وضعیت بهداشتش قابل قبول بود. تمامی وعده های غذایی بصورت بوفه و نوشیدنی در بار هتل و بار دوم که در ساحل اختصاصی هتل بود در همون قیمت اولیه دیده شده بود و نیازی به پرداخت هزینه جداگانه نبود، یک جورایی آل (All) بود.
عصر برای اولین و آخرین بار در آب های دریای کارائیب که توی اواخر آبان سرد بود شنا کردم. بعد از شنا هم توی منطقه پلاژ که پر از گردشگر ونزوئلایی بود گشت زدم تا یک تور جزیره برای فردا پیدا کنم. نهایتا به خاویر که یک کارت راهنمای گردشگری به گردن داشت اعتماد کردم و با قدری چانه زدن تور یک روزه دور جزیره رو که همه ۲۰۰۰ هزار بولیوار پرداخت می کردند، ۱۵۰۰ بولیوار خریدم.
بعد از خرید تور خاویر پیشنهاد تبدیل پول رو هم بهم داد. وقتی گفتم ۲۰۰ دلار می خوام بفروشم چشماش گرد شد و به چند نفر زنگ زد تا بتونه کسی که این پول رو داره پیدا کنه. نیم ساعت بعد فرد مورد نظر با ماشین اومد، من و خاویر سوار شدیم و عملیات مبادله پول انجام شد. بعدش هم من رو رسوندند درب هتل و گفتند با این پول از هتل بیرون نیا چون خیلی خطرناکه.
روز دوم در جزیره مارگاریتا ساعت ۹ صبح راننده ای به اسم رافا اومد دنبالم و سوار ماشینی شدم که یک زوج اهل ونزوئلا و یک زوج کلمبیایی داخلش بودند و تور جزیره شروع شد.
اولین جایی که رفتیم شهر آسونسیون (La Asuncion) و کلیسای جامعش بود. نیم ساعتی هم به بازار صنایع دستی و بافت قدیم شهر مشغول بودیم.
قلعه قدیمی سانتا روزا (Santa Rosa castle) که از دوره استعمار اسپانیایی ها بر ونزوئلا باقی مانده، توقف بعدی بود.
بعدش کلیسای سبک گوتیک در شهرک ال واله (El Valle) رو دیدیم که سیل جمعیت بهش هجوم آورده بودند.
جنگل حرا در سواحل مرکز جزیره مارگاریتا و قایق سواری بین مسیرهایی که بین این جنگل ها درست شده بود هم جزو برنامه بود.
برای ناهار به یک پلاژ در غربی ترین قسمت جزیره مارگاریتا ونزوئلا رفتیم و حدود دو ساعتی برای ناهار و شنا در ساحلش توقف داشتیم.
آخرین برنامه تور هم دیدن غروب آفتاب از فراز قلعه شهر مارکانو (Marcano) بود.
وقتی به هتل برگشتم شام خوردم و تا اومدم برای ادامه سفر برنامه ریزی کنم برق رفت. پدیده ای که در ونزوئلا زیاد دیده می شه. با وجود منابع سرشار نفت و گاز و رودخانه هایی که صدها مگاوات برق برای این کشور تولید می کنند، روز به روز مشکل قطعی برق بیشتر می شه.
تنها کاری که توی اون تاریکی به ذهنم رسید پیدا کردن یک سنگ بزرگ توی محوطه هتل و شکست فندق هایی بود که از کاراکاس خریده بودم.
در راه سیداد بولیوار
صبح که از خواب بیدار شدم می دونستم روز راحتی پیش رو ندارم. قصد داشتم از جزیره خارج بشم و تا فردا شش صبح به شهر سیداد بولیوار (Ciudad Bolivar) برسم. این همون شهری هست که همه تورهای آبشار آنجل از اونجا شروع می شه.
معمولا باید به سیداد بولیوار رفت و با شرکت های مختلف چانه زد و یک تور برای روز بعد خریداری کرد. اما من می خواستم بدون از دست دادن یک روز در سیداد بولیوار از قبل تورم رو رزرو کنم. توی اینترنت که همه قیمت ها بالا و غیرمنطقی بود. کِنی پسرک تایوانی نمی دونم چطور یک دختر که برای یک آژانس توی سیداد بولیوار کار می کرد پیدا کرده بود و تلفنش رو برام فرستاد.
لِنا قیمت ۲۲۰۰۰ بولیوار رو برای تور سه روز و دو شب که تور معمول آبشار آنجل هست بهم داده بود که خیلی از قیمت های اینترنت بهتر بود. اسم آژانس رو پرسیدم و از دوستم در کاراکاس خواستم به آژانس زنگ بزنه و قیمت تور رو بگیره، ارمانیکو هم قیمت ۱۹۵۰۰ بولیوار رو از آژانس در آورده بود. نهایتا با گفتن ماجرا به لنا، قبول کرد با من هم همون قیمت ۱۹۵۰۰ بولیوار (حدود ۲۰۰ دلار) حساب کنند. هیچ پیش پرداختی هم نمی تونستم بدم و به گفته من که فردا شش صبح توی فرودگاه سیداد بولیوار هستم اعتماد کردند.
حدود هشت صبح از هتل گلدن پارادایز یک تاکسی به قیمت ۶۵۰ بولیوار تا فرودگاه مارگاریتا گرفتم تا شانسم رو برای خرید یک بلیط به مقصد سیداد بولیوار امتحان کنم. کلا در ونزوئلا بدلیل کنترل قیمت ها توسط دولت بلیط هواپیما بسیار ارزان بود ولی بلیط پیدا کردن خیلی سخت بود. بعد از یک ساعت گشت زدن در فرودگاه و صحبت با ایرلاین های مختلف فهمدیم بلیط هواپیما به هیچ مقصدی اون هم در روز یکشنبه نمی تونم پیدا کنم.
یک تاکسی دیگه گرفتم و رفتم اسکله کشتیرانی. اونجا هم اولین بلیطی که برای شهر پورتولاکروز بود ۸ شب بود که خیلی دیر بود. از روی تابلو کلیه مقصدها رو چک کردم. برای شهری به اسم کومانا (Cumana) که روی نقشه خیلی از پورتولاکروز دور نبود بلیط کشتی ساعت سه بعدازظهر موجود بود. فورا خرید کردم و تا حرکت کشتی به بهانه خوردن نهار توی رستوران کنار اسکله خودم رو مشغول کردم.
وقتی توی صف سوار شدن به کشتی بودم دیدم دوباره افرادی که به چمدان ها برچسب می زنند که تحویل بار بدیم پیداشون شد. گفتم دیگه از روی جنازه من هم رد بشید کوله رو تحویلتون نمیدم، تجربه دو روز پیش موقع اومدن به مارگاریتا هنوز یادم نرفته بود. کوله ۷۰ لیتری که یک کوله ۱۵ لیتری هم بهش وصل بود اینقدر بزرگ بود که جلب توجه کنه و متصدی کنترل بلیط اجازه نده سوار کشتی بشم.
پسر جوان در حال توضیح دادن به زبان اسپانیایی بود و من هم به فارسی سرش داد می زدم و کلمات نه چندان قشنگ بکار می بردم. وقتی دید فایده ای نداره رفت و سرمهماندار کشتی رو آورد. همین ماجرا با اون هم تکرار شد و نهایتا کاپیتان کشتی اومد. کاپیتان هم یک کلمه انگلیسی بلد نبود و نهایتا بعد از بحث و جدل به دو زبان اسپانیایی و فارسی، وقتی فهمیدند من حاضر نیستم به هیچ قیمتی کوله پشتی رو از خودم جدا کنم با یک بادیگارد که مراقب بود کوله من به جایی نخوره اجازه دادند وارد کشتی و سالن مسافرها بشم.
ساعت پنج عصر به اسکله شهر کومانا رسیدم. از اونجا هم سوار یک اتوبوس داخل شهری با بلیط ۸ بولیواری شدم به سمت ترمینال شهر. رسیده بودم ترمینال ولی هیچ تاکسی، ون و اتوبوسی به سمت شهر پورتولاکروز حرکت نمی کرد. چند نفر دیگه هم مثل من منتظر بودند ولی خبری نبود.
هنوز یک ماه و نیم تا سال جدید مونده بود ولی ونزوئلا رفته بود تو فاز کریسمس و شلوغی سال نو. یک ساعتی منتظر بودیم تا نهایتا یک کادیلاک که اون مسیر رو می رفت اومد اعلام کرد و منم جزو نفراتی بودم که نوبتم شد سوار بشم.
مسیر کومانا تا پورتولاکروز که روی نقشه خیلی کوتاه به نظر می رسید بدلیل پیچ در پیچ بودن و کوهستانی بودن (فکرش رو هم نمی کردم جاده ساحلی کوهستانی هم باشه!) بیشتر از یک ساعت طول کشید.
شب شده بود که رسیدم پورتولاکروز و مستقیم رفتم ترمینال اتوبوسرانی. می دونستم یک اتوبوس ساعت ده شب حرکت می کنه و پنج صبح به سیداد بولیوار می رسه. زمانش برای من که می خواستم شش صبح فرودگاه باشم عالی بود. دفتر اون شرکت اتوبوسرانی رو پیدا کردم و وقتی وارد اون دفتر کوچک شدم که حداقل بیست تا مسافر به زور خودشون رو توش جا کرده بودند فهمیدم اوضاع خوب نیست. شخصی که پشت میز نشسته بود با زبان اشاره بهم فهموند از بلیط خبری نیست و تا پنج روز بعد همه بلیط ها فروش رفته!
به کمک یک مسافر که کمی انگلیسی بلد بود شرایطم رو توضیح دادم ولی از بلیط خبری نبود. یک دختر که می خورد حداکثر پانزده سالش باشه اومد جلو و گفت بلیطش رو به قیمت ۱۰۰۰ بولیوار میده به من. بلیط اتوبوس ۳۰۰ بولیوار بود از طرفی این دختر داشت با دوستاش سفر می رفت و اینکه می خواست ازشون جدا بشه عجیب بود. آخرش کشف کردم بیرون از ترمینال می شه سواری به همون مقصد و با قیمت ۸۰۰ بولیوار پیدا کرد. دخترک می خواست ۲۰۰ بولیوار کاسبی کنه.
خودم اومدم بیرون ترمینال و با ماشینی که تنها یک جای خالی برای مقصد سیداد بولیوار داشت با قیمت ۷۰۰ بولیوار توافق کردم. ازش وقت گرفتم توی تنها رستوران باز کنار ترمینال که یک رستوران چینی بود شام بخورم. قبل از سوار شدن به ماشین از پلاکش عکس گرفتم و برای دو تا از دوستام داخل ونزوئلا و دو تا هم جاهای دیگه عکس رو فرستادم که اگر بلایی سرم اومد بتونند ردی ازم پیدا کنند.
ماشین ساعت ۹ حرکت کرد. راننده بقدری تند می رفت که گاهی توی دست اندازها زیر ماشین به جاده کشیده می شد. معلوم بود که خیلی زود به سیداد بولیوار می رسم. به لنا پیامک دادم و گفتم من به جای صبح ۱۲ شب می رسم، باید یک هتل برام پیدا کنی. لنا هم جواب داد می تونم تا صبح خونه ش بمونم ولی از ترمینال تا خونه ش رو خودم باید برم.
ساعت ۱۱:۳۰ شب راننده من رو توی ترمینال سوت و کور و ترسناک سیداد بولیوار پیاده کرد. به یکی از سه تا ماشینی که اونجا منتظر مسافر بودند آدرس رو توی گوشی نشان دادم و گفت سوار شو. لنا بشدت هشدار داده بود مراقب باشم ولی اون موقع شب چاره ای جز سوار شدن به اون وانت رو نداشتم. پانزده دقیقه بعد لنا رو که جلوی خونه ش منتظرم بود دیدم. یک روز پر ماجرای دیگه هم بخیر گذشته بود. حرف چندانی بین من و لنا رد و بدل نشد. یک گوشه روی زمین رو نشونم داد و گفت اینجا بخواب. از تشک و پتو هم خبری نبود ولی اینقدر خسته بودم که تا ۵:۳۰ صبح تخت خوابیدم.
سفر به پارک ملی کانایما با هواپیمای تک موتوره
ساعت شش صبح با لِنا توی فرودگاه سیداد بولیوار بودیم. فرودگاه نسبتا کوچک ولی خیلی تمیز و مرتب بود. اکثر افراد اون موقع صبح مسافرهای آبشار آنجل بودند. همه آژانس هایی که تور آبشار آنجل رو داشتند توی فرودگاه هم دفتر داشتند. داخل دفتر آژانسی که قرار بود باهاش برم کلیه برگه های قرارداد تور رو امضا کردم و مبلغ ۱۹۵۰۰ بولیوار به دانتس که مسوول آژانس بود دادم. می دونستم که پروازها از سیداد بولیوار به منطقه کانایما یا کانائیما (Canaima) که ورودی آبشار آنجل هست، با هواپیماهای کوچک انجام می شه. به دانتس گفتم من می خوام بغل دست خلبان بشینم. گفت سعیش رو می کنه.
تا ساعت هفت دو بار دیگه درخواست نشستن کنار خلبان رو به لنا و دانتس گفتم و هر دو فقط گفتند سعیشون رو می کنند.
وقتی ساعت هشت دانتس رو دیدم گفت حله، یک زوج استرالیایی همسفرت هستند که اون ها پیش هم عقب می شینند و تو کنار خلبان. گفتم مگه هواپیما چند نفره هست؟ وقتی گفت یک خلبان و سه تا صندلی، قلبم ایستاد! برای کسی که از پرواز می ترسه سوار شدن به همچین هواپیمایی … از قبل خودم رو برای سوار شدن به هواپیمای ملخی آماده کرده بودم ولی نه اینقدر کوچولو!
ساعت ۸:۳۰ با بلیندا و پاتریک زوج مسن استرالیایی رفتیم روی باند که سوار هواپیما بشیم. کاپیتان کارلوس یک کلمه انگلیسی بلد نبود و سنش هم از من کمتر بود. پاتریک که در جوانی خلبانی کرده بود و کمی هم اسپانیایی بلد بود خواست جلو بشینه. بهش گفتم به من قولش رو دادند و اون هم قبول کرد به شرطی که برگشت جامون عوض بشه. کارلوس که فهمید ماجرا چیه کلید رو داد به پاتریک گفت اصلا تو هواپیما رو بِرون 😆
پرواز یک ساعته بر فراز دشت های سرسبز و رودخانه های ونزوئلا خیلی بهتر از تصورم بود. حتی تکون هاش از بوئینگ و ایرباس هم کمتر بود، طوریکه من یک چرت کوچک هم زدم. هواپیما در ارتفاع ۱۵۰۰ الی ۲۰۰۰ متری پرواز می کرد یعنی همون ارتفاعی که پرنده های شکاری پرواز می کنند و از اون بالا زمین رو می بینند.
از داخل کابین بگم که تقریبا هیچ کدام از وسایل اندازه گیری و عقربه های جلوی من و خلبان کار نمی کرد. فقط برای مسیر یابی کاپیتان کارلوس یک جی پی اس گارمین چسبوند روی داشبورد تا بتونه مسیر رو پیدا کنه. بیشتر مسیر هم کاپیتان در حال چت توی فیسبوک بود!
یک فرود عالی در فرودگاه ساده و بسیار ابتدایی کانایما داشتیم. یک عالمه هواپیمای کوچولو که شبیه هواپیماهای برادران رایت بودند اونجا بود. پاتریک باورش نمی شد هنوز این هواپیماها استفاده می شه.
جلوی دکه پلیس فرودگاه یک فرم پر کردیم و با یک کامیون که مخصوص حمل مسافر و بار بود رفتیم به سمت کمپ. توی روستای کانایما تقریبا همه درآمد محلی ها از گردشگری و ماهیگیری هست. کمپ ما خیلی ابتدایی ولی تمیز و دوست داشتنی بود. وسایل رو توی اتاق گذاشتم و به سمت دریاچه کانایما حرکت کردم. آب خنک و قرمز رنگ به همراه آبشارها در پس زمینه جون می داد برای آبتنی. دو تا رودخانه از ارتفاع بالاتر به دریاچه می ریختند و آبشارهای زیبایی درست می کردند. خروجی دریاچه هم خودش آبشار شده بود.
برای نهار توی کمپ افراد دیگه ای هم اضافه شده بودند و گروهمون حداقل پانزده نفری می شد. راهنما که یک پسر دوست داشتنی به اسم فرانک بود بعد از نهار برنامه مدت اقامتمون در کانایما رو با جزییات کامل و روی نقشه توضیح داد.
یکی از نفرات جالب تور یک مرد پنجاه ساله ایتالیایی بود که بدون دونستن حتی یک کلمه انگلیسی یا اسپانیایی، یک تور آبشار آنجل ۹ روزه خریداری کرده بود و تنهایی اومده بود اونجا. راهنمای بیچاره که از پکیج تور این ایتالیایی چیز زیادی سر در نمیاورد دست به دامن یک دختر ایتالیایی شده بود که بتونه برای این گردشگر عجیب توضیح بده.
برنامه عصر روز اول قایق سواری روی دریاچه کانایما و دیدن آبشارها از نزدیک بود. فرانک توصیه کرد موقع راه رفتن روی سنگ های لغزنده اطراف و پشت آبشار، بدون کفش و با جوراب راه بریم. نزدیک شدن به آبشارها با قایق خیلی هیجان داشت ولی بهترین قسمت رفتن پشت دو تا از آبشارها بود. شاید عکس بتونه فقط گوشه ای از اون حس خاص پشت آبشار و دیواره آب رو نشون بده. اصلا نگار فضای پشت آبشار توسط انسان سنگ تراشی شده بود.
بعد از قدم زدن پشت آبشار اول به قدری لذت برده بودم که برای آبشار دوم موبایلم رو هم با خودم بردم و اصلا مهم نبود خیس می شه، فقط دوست داشتم از اونجا عکس داشته باشم. خداییش آیفون خیلی جون سخته و آخ هم نگفت توی اون محیط مرطوب.
فرانک از هر فرصتی برای توضیح منطقه استفاده می کرد. متاسفانه جزییات رو فراموش کردم فقط یادمه از زیر یک تکه سنگ چند تا موریانه درآورد و از همه خواست امتحانشون کنند. ترش مزه بود، شبیه لواشک. تماشای غروب آفتاب کنار آبشار آخرین قسمت برنامه روز اول بود.
برگشتیم کمپ و پس از خوردن شام با چند تا گردشگر جوان برزیلی و ایتالیایی توی دهکده کانائیما قدم زدیم. دانیل که با خواهرش مسافرت می کرد چند هفته بعد و در آخر سفر آمریکای جنوبی میزبانم در ریودوژانیرو شد.
فرانک گفته بود حرکت فردا به سمت آبشار آنجل صبح زوده و تقریبا همه توی کمپ زود خوابیدند.
آبشار آنجل؛ بلندترین آبشار دنیا
آبشار آنجل (Angel falls) که به اسپانیایی سالتو آنجل (Salto Angel) گفته می شه با ارتفاع ۹۷۹ متر که ۸۰۷ مترش سقوط آزاد هست، عنوان بلندترین آبشار دنیا رو مال خودش کرده و در فهرست میراث جهانی طبیعی یونسکو ثبت شده. آبشار آنجل در پارک ملی کانایما و در مقیاس کلی در منطقه گران سابانا (Gran Sabna) واقع شده.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
صبح روز دوم در پارک ملی کانایما ساعت ۷:۳۰ صبح صبحانه خوردیم و با همون کامیون-اتوبوس توریستی به سمت قایق حرکت کردیم. کانائیما مسیر زمینی به جاهای دیگه ونزوئلا نداره و نمی دونم چطوری این کامیون رو آورده بودند.
قبل از سوار شدن به قایق از یک آبشار کوچک دیدن کردیم که در برابر آبشارهای روز قبل حرفی برای گفتن نداشت. سوار قایق های باریک شبیه کانو شدیم و در خلاف جریان رودخانه کارائو (Carrao river) حرکت کردیم.
مسیر چهار ساعته از میان جنگل های انبوه و کوه های با شکل خاص رد می شد. کوه هایی که سرشون بدلیل فرسایش بسیار صاف شده به اسم تِپویی (Tepui) و فقط در این قسمت کره زمین دیده می شند. رودخانه کارائو همیشه مثل پاییز پر آب نیست و در فصل خشکسالی گردشگرها مجبورند هر از گاهی از قایق پیاده بشند و توی رودخانه قایق رو روی دوششون بذارند یا هل بدند. تنها یک بار در مسیر ما از قایق پیاده شدیم و حدود یک ساعتی پیاده روی کردیم و دوباره سوار قایق شدیم.
در مجموع مسیر حدود ۴-۵ ساعتی بود و فقط بیست دقیقه برای نهار در کنار ساحل رودخانه توقف داشتیم. بعضی جاها که عرض رودخانه کم و جریان آب زیاد می شد، ما هم حسابی خیس می شدیم. نیم ساعت آخر قایق سواری، آبشار آنجل هم خودش رو نشون داد و هیجان رو می شد توی چهره همه مسافرها دید.
نهایتا قایق توقف کرد و پیاده وارد یک جنگل بارانی انبوه شدیم. بعد از حدود یک ساعت پیاده روی به جایی رسیدیم که بهترین منظرگاه دیدن آبشار آنجل بود. یکی از بهترین لحظات سفر بود. از شانس خوب ما اون روز ابرهای زیادی توی آسمان نبودند و کل آبشار آنجل رو می شد دید، پدیده ای که کمتر پیش میاد.
جیمی آنجل آمریکایی ۸۰ سال قبل وقتی در حال پرواز برای کشف معادن طلا و الماس بود بطور اتفاقی آبشار آنجل رو کشف کرد. دو سال بعد دوباره با همسرش بر فراز همون منطقه پرواز کرد و سعی کرد در بالای زمین های هموار بالای آبشار فرود بیاد ولی هواپیماش در زمین های باتلاقی گیر کرد. جیمی و همسرش دو هفته توی جنگل پیاده روی کردند تا نجات یافتند. هواپیمای جیمی هنوز اون بالا کنار آبشاره.
بعد از دیدن آبشار بیست دقیقه دیگه راه رفتیم تا به حوضچه پایین آبشار رسیدیم. از اینجا نمی شد آبشار رو دید و فقط صدای اون میومد. آب حوضچه خیلی سرد بود ولی دیدن آبشار آنجل آنقدر بهم انرژی داده بود که با شنا توی اون آب اصلا احساس سرما نکردم.
هوا داشت تاریک می شد و بارون هم گرفته بود که راهنما دستور برگشت داد. وقتی به قایق رسیدیم کامل شب شده بود. سوار قایق شدیم و به سمت دیگر رودخانه رفتیم. بعد از ده دقیقه پیاده روی به کمپ بسیار ابتدایی که توسط یک خانواده بومی اداره می شد رسیدیم. شام بسیار خوشمزه اون شب مرغ کباب شده روی آتیش بود.
محل خوابمون ننو (Hammock) در فضای باز بود، البته برای جلوگیری از خیس شدن توسط بارون یک سقف نازک سراسری داشت.
فرانک توصیه های لازم رو قبل از خواب کرد. اول از همه باید قبل از دراز کشیدن خوب داخل هموک و پتو رو بازرسی کنیم، احتمال بودن انواع جک و جونور اونجا وسط جنگل خیلی زیاده. راهنما توصیه کرد بصورت مورب بخوابیم چون اگر صاف بخوابیم بدنمون شبیه موز می شه و صبح کمر درد داریم.
توصیه های فرانک چندان مهم نبود چون من اون شب خوابم نبرد.خوشحالی و هیجان و لذت دیدن و آبتنی کردن در آبشار آنجل و منظره های فوق العاده زیبای توی مسیر انقدر زیاد بود که مغزم همچنان داشت پردازشش می کرد و اجازه خواب نمی داد. تاب خوردن ننو گهواره من و صدای بارون توی اون جنگل تاریک هم موسیقی شبانه من شده بود. یکی از خواب نرفتن های لذت بخشم رو تجربه کردم.
فیلم انیمیشن آپ (Up) محصول مشترک دیزنی-پیکسار رو شاید دیده باشید. اونجا آبشاری زیبا به اسم پارادایز فالز (Paradise falls) هست که پیرمرد تمام تلاشش رو می کنه اون رو ببینه. تمام اون آبشار و کوه های اطرافش از همین آبشار آنجل و منطقه کانایما الهام گرفته شده و حقیقتا هم خیلی شبیه بودند. دیدن این کارتون زیبا رو توصیه می کنم.
صبح خیلی زود راهنما همه رو بیدار کرد، ساعت ۵:۳۰ صبح صبحانه خوردیم و بعد از خداحافظی با آبشار آنجل ساعت شش به سمت روستای کانائیما حرکت کردیم. هوا کمی سرد بود و بدلیل حرکت در جهت رودخانه سرعتمون خیلی بیشتر شده بود. مجداد همون یک ساعت پیاده روی خارج از قایق رو داشتیم.
نهایتا ساعت ده به فرودگاه کانایما رسیدیم. افراد گروه هر کدوم پروازهای مختلفی داشتند و یکی یکی رفتند. ولی ظاهرا هیچ پروازی برای بردن من و زوج استرالیایی نبود.
بعد از دو ساعت معطلی دیدم بهترین کار اینه از پروازهایی که با قیمت ۴۰۰۰ بولیوار (۱۲۰ هزار تومان) یک گشت بیست دقیقه ای بالای آبشار آنجل و محوطه اطرافش دارند استفاده کنم. کسانی که از قبل این پرواز گردشی رو رزرو کرده بودند تا ۱۰۰۰۰ بولیوار هم براش پرداخته بودند.
هواپیمای مخصوص گردش کمی بزرگتر بود و پنج تا صندلی مسافر داشت. خلبان برای حفظ تعادل یک پسر تپل رو برای نشستن کنارش انتخاب کرد. کل مسیر روز قبل رو طی کردیم. آبشار آنجل از بالا هم با ابهت بود. کاپیتان چندتا آبشار دیگه، بعلاوه دشت بالای آبشار آنجل و هواپیمای زمین گیر شده جیمی رو هم نشونمون داد.
وقتی برگشتم فرودگاه از استرالیایی ها خبری نبود. ظاهرا پروازی برای بردن ما نیومده و اون ها هم رفته بودند کمپ برای استراحت. من هم به اون ها پیوستم و فرصتی شد تا صحبت بیشتری بکنیم.
بلیندا و پاتریک عاشق سفر با موتور سیکلت بودند و همه جا رو با موتورشون می رفتند. سال ۱۳۸۸ یک ماه به ایران سفر کرده بودند و خاطرات بسیار خوبی داشتند. می گفتند تا سه ماه قبل که به برزیل سفر کرده بودند ایرانی ها مهمان نوازترین مردمی بودند که دیدند. اما حالا برزیل از ایران جلو زده بود.
نهایتا ساعت چهار کاپیتان کارلوس با هواپیمای کوچکش توی باند فرودگاه کانایما نشست و از اینکه ما رو فراموش کرده بودند عذرخواهی کرد.
خیلی هم عجله داشت چون سیداد بولیوار قرار بود طوفان بشه. این بار نوبت پاتریک بود که جلو بشینه و من و بلیندا عقب نشستیم. نیم ساعت از پرواز گذشته بود که از دور ابرهای سیاه پیداشون شد.
پانزده دقیقه آخر پرواز کاملا داخل طوفان بودیم و هواپیما مثل یک گنجشک کوچولو به این طرف و اون طرف پرت می شد. هر چهار نفر به شدت ترسیده بودیم. از همه جا داخل کابین آب می ریخت و سرما و باد و آب داخل هم به مشکلات اضافه شده بود. کاپیتان هم نمی تونست باند رو پیدا کنه و خداخدا می کردم به دکل یا ساختمان بلندی برخورد نکنیم. نهایتا وقتی کارلوس تونست باند رو پیدا کنه و هواپیما رو بشونه همه مون از خوشحالی جیغ می زدیم…
وارد سالن فرودگاه که شدم لنا اومده بود دنبالم و با هم به خونه ش رفتیم. قرار بود ظهر اون روز از سیداد بولیوار برم ولی چون شب رسیده بودم و هیچ ماشینی برای مقصد بعدی نبود، از طرفی مشکل بدلیل اشتباه آژانس مسافرتی پیش اومده بود، لنا خودش پیشنهاد داده بود که برم منزلش.
لنا مادر سه فرزند بود و خودش اهل روستاهای سانتاالنا (Santa Elena) بود، کارش رو از دست داده بود و چون سیداد بولیوار کار پیدا کرده بود اومده بود توی این شهر و برای بچه هاش در سانتا النا پول می فرستاد. لنا با اینکه از طرفدارهای چاوز بود ولی می گفت در انتخابات آینده سعی می کنم گزینه بهتری از حزب چاویزمو پیدا کنم.
صبح، قبل از خداحافظی از لنا بخاطر محبتش و اینکه برای تور آبشار آنجل خیلی بهم کمک کرده بود و من رو در خانه ش پذیرفته بود، یک هدیه کوچک از ایران بهش دادم و خداحافظی کردم.
پورتو اورداز و سانتا النا؛ خداحافظ ونزوئلا
بعد از دیدن آبشار آنجل وصف ناشدنی مقصدم شهر پورتو اورداز (Puerto Ordaz) در فاصله یک ساعتی سیداد بولیوار بود. تاکسی های اشتراکی به طور مرتب با کرایه ۱۵۰ بولیوار فاصله سیداد بولیوار رو می رفتند. دیدن جاده ای سه بانده با آسفالت عالی ولی قدیمی اون هم برای مسیری که تردد چندانی در اون نبود نشان دهنده کشوری بود که حداقل در گذشته نه چندان دور ثروتمند بوده، البته ثروتی که نفت براش به ارمغان آورده بود نه تلاش مردمش.
توی ترمینال شهر پورتو اورداز، توماس میزبانم که از سایت کوچ سرفینگ باهاش تماس گرفته بودم به همراه دوستش سزار منتظر من بودند. توماس گفت اگر خسته نیستی گشتی توی شهر بزنیم و من هم به سرعت استقبال کردم.
پورتو اورداز یک شهر صنعتیه که اکثر مردمش ماشین شخصی دارند و سیستم حمل و نقل عمومی نداره، برای همین با وجود خسته بودن، از گشتن در شهر با ماشین توماس استقبال کردم.
پورتو اورداز به همراه سان فلیکس (San Felix) شهر بزرگ سیداد گویانا (Ciudad Guayana) رو تشکیل میدند. دو تا رودخانه بزرگ اورینوکو (Orinoco) و کارونی (Caroni) در این شهر بهم می رسند و بدلیل اختلاف چگالی و دما با هم ترکیب نمی شند و صحنه جالبی رو پدید میارند.
کنار یک پارک زیبا در ساحل رودخانه کارونی به اسم کاچامای (Parque Cachamay) توقف کردیم و از دیدن آبشارهای کوچک ولی زیبا به همراه میمون های بازیگوش پارک لذت بردیم.
پیاده روی ما در پارک کاچامای خیلی کوتاه بود چون سزار و توماس اصرار داشتند که قدم زدن توی شهر امن نیست و بهتره با ماشین دور شهر بگردیم. برام جالب بود چرا سه تا مرد نباید جرات کنند قدم بزنند!
توماس تعریف کرد که دو هفته پیش روز یکشنبه سه نفر با اسلحه و گونی وارد پارک شدند و همه خانواده هایی که در حال پیک نیک آخر هفته بودند رو مجبور کردند کیف پول و موبایلشون رو داخل گونی بریزند.
سزار مغازه موبایل فروشی داشت و به خاطر دزدی زیاد تلفن همراه و در نتیجه مراجعه مردم برای خرید موبایل جدید، کار و کاسبیش سکه بود 😄
وقتی به خونه رسیدیم، مالی، پارتنر توماس با یک نهار خوشمزه ازم پذیرایی کرد. متاسفانه مالی انگلیسی بلد نبود ولی مثل همه مردم ونزوئلا بسیار مهمان نواز و خونگرم بود. خانه توماس یک آپارتمان دو خوابه در طبقه یازدهم یک برج بود با تراسی رو به یک جنگل فوق العاده زیبا که آدم از دیدنش سیر نمی شد.
عصر توماس می خواست ماشینش رو به تعمیرگاه ببره که من هم باهاش رفتم. توی مسیر یک ماشین نشونم داد و گفت چاوز این رو به عنوان خودرو ملی معرفی کرده ولی همه می دونند که ما خودرو ساز نیستیم.
یک نگاه به ماشین که اسم عجیبی هم پشتش نوشته بود کردم و چشمام گرد شد، این که پراید بود!
توماس نگاه جالبی به وضعیت ونزوئلا داشت، معتقد بود وضعیت وخیمی که ونزوئلا داره و روز به روز بدتر می شه نهایتا به یک نقطه صفر می رسه و بعدش همه شروع می کنیم کشور رو از نو بسازیم. می گفت الان اگر بخواهیم از نو بسازیم نمی شه چون هنوز ساختارهای سست قبلی پابرجاست. البته این نظر رو از ونزوئلایی های دیگری هم شنیدم که شاید سعی می کردند اینجوری وضعیت بد کشورشون رو توجیه کنند. الان که به صحبت های دو سال پیش توماس نگاه می کنم می بینم که چقدر اشتباه بوده. ونزوئلا همچنان داره سقوط می کنه و واقعا هیچ نقطه انتهایی برای سقوط یک کشور و ملت وجود نداره.
توماس و مالی شب مهمانی دعوت بودند و من تنها موندم. فرصتی داشتم تا به افکارم و برنامه روزهای آینده سر و سامان بدم.
روز دومم در پورتو اورداز تقریبا به استراحت و خرید جزئی در پاساژ بزرگ شهر گذشت. قصد داشتم اون شب به سمت سانتا النا (Santa Elena) حرکت کنم ولی خیلی دیر برای بلیط اقدام کردم. شب هم توماس یک رستوران که پیتزای آتیشی داشت مهمانم کرد.
صبح روز سوم که یکشنبه بود ساعت ۵:۱۵ صبح توماس من رو رسوند ترمینال که برای شب بلیط بخرم. بله بلیط اتوبوس خریدن توی ونزوئلا اینجوری بود. بلیط های اتوبوس فقط مربوط به همون روز فروخته می شد و باید از صبح زود توی صف می رفتی تا بلیط گیرت بیاد. دو تا شرکت برای سانتا النا بلیط داشتند و من سعی کردم با رفیق شدن با آدم های دو تا صف هر دو جا نوبت بگیرم.
یک پسر ونزوئلایی باحال توی صف بود که تا فهمید من ایرانی هستم شروع کرد با مشت تو سر خودش زدن. گفت یک سال پیش تا ترکیه رفته بودم ولی مادرم قسمم داد ایران نرم. هی به خودش فحش می داد چرا به حرف مادرش گوش داده و مشت تو سرش می زد.
نهایتا ساعت هشت صبح موفق شدم یک بلیط به مقصد سانتا النا در جنوب ونزوئلا و نزدیک مرز برزیل به قیمت ۳۴۰ بولیوار بخرم و خوشحال برگشتم خونه.
توماس که رفته بود بیرون شهر کلید رو بهم داده بود. خانواده توماس یک زمین ۱۲۵۰ هکتاری داشتند که تازه شروع کرده بودند یک قسمت کوچکش رو بادام هندی بکارند. چون از استخدام کارگر می ترسیدند خودشون همه کارهای مزرعه رو آخر هفته ها انجام می دادند.
ظهر نشده بود که دیدم توماس و مالی برگشتند. ظاهرا یکی از رودخانه های مسیر خیلی آب داشته و نتونسته بودند رد بشند!
ساعت هشت شب توماس و مالی من رو رسوندند ترمینال و اتوبوس ساعت ۸:۳۰ حرکت کرد.
اتوبوس که چه عرض کنم یخچال بود. به عمرم اتوبوس به این سردی سوار نشده بودم. از قبل توی اینترنت خونده بودم این اتوبوس سرده و مجهز رفتم بالا. چندین لایه بلوز و شلوار و جوراب پوشیدم تا سرما رو حس نکنم. دمای داخل اتوبوس بین ۵ تا ۱۰ درجه بود. ساعت هفت صبح اتوبوس توی یک ایست بازرسی توقف کرد و ماموران وسایل همه رو بازرسی کردند. بیشتر از همه به یک خانواده ده نفری عرب تبار گیر داده بودند.
نهایتا ساعت ۸:۳۰ به سانتا النا رسیدم. مستقیم رفتم هتل میچل که هرمانیکو گفته بود ارزونترین اقامتگاه شهره. ۷۰۰ بولیوار برای یک اتاق دادم و راه افتادم توی شهر.
بعد از صبحانه خوردن سعی کردم یک تور یک روزه برای فردا پیدا کنم ولی نبود. اگر تور اختصاصی می خواستم گرون می شد. اکثر گردشگر هایی که اینجا میاند برنامه های دو هفته ای برای پیاده روی در دشت های ساوانا (گران سابانا) و کوه رورائیما (Mount Roraima) دارند ولی وقت محدود من اجازه نمی داد.
توی این منطقه بومی های ونزوئلا تعدادشون زیاده و جالبه بدونید بهشون ایندین یا هندی گفته می شه. وقتی کریستف کلمب به آمریکای جنوبی اومد فکر کرد به هندوستان رسیده و به مردم اینجا گفت هندی و این اسم هنوز روی بومی های این منطقه مونده.
توی شهر سانتا النا که امن تر از بقیه نقاط ونزوئلا بود، گشتی زدم و از خوراکی های ارزونش برای آذوقه سفرم خریدم. از یک کشور خیلی ارزون (ونزوئلا) داشتم می رفتم یک کشور گرون (برزیل).
نهایتا عصر رو در ایوان هتل و تماشای طوطی های بازیگوشی که در حیاط پشتی هتل سر و صدا می کردند گذروندم.
صبح روز آخر خیلی دیر از خواب بیدار شدم و تا صبحانه بخورم و برسم ترمینال ظهر شده بود. اونجا با مبلغی حدود ۵۰ بولیوار سوار یک تاکسی خطی شدم که تا مرز برزیل می رفت و پانزده دقیقه بعد مرز ونزوئلا و برزیل بودم.
مامور بازرسی همه کوله پشتی من رو بیرون ریخت و بازرسی کرد. توی منطقه رورائیما و گران سابانا معادن سنگ های قیمتی زیاده و دولت سعی می کنه از قاچاقش به برزیل جلوگیری کنه.
نهایتا وقتی خیالشون راحت شد من چیز خاصی همراهم نیست مهر خروج از ونزوئلا رو توی گذرنامه م زدند و پیاده به سمت دفتر مرزبانی برزیل که یک کیلومتری فاصله داشت راه افتادم.
هزینه های سفرم به ونزوئلا
با اوضاعی که الان ونزوئلا داره برای همه مقصد بسیار ارزونی محسوب می شه و حتی بک پکرها و کوله گردها می تونند لاکچری سفر کنند. غذای بسیار ارزون می شه تهیه کرد و قیمت هتل ها برای گردشگری که با خودش دلار می بره و در بازار آزاد، بولیوار می خره خیلی ارزونه. البته قیمت محصولات وارداتی که دولت بهش ارز دولتی نمیده مثل لباس های مارک، اتومبیل، گوشی موبایل و تجهیزات الکترونیکی، فست فودهای زنجیره ای خارجی و … به هیچ وجه ارزون نیست و قیمت بین المللی خودش رو داره.
هزینه های سفر ۱۴ روزه من به ونزوئلا:
- حمل و نقل بین شهری و دریایی و داخل شهری: ۵۶۷۰ بولیوار
- غذا و خوراکی و آشامیدنی: ۱۹۵۰ بولیوار
- چهار شب اقامت هتل: ۴۹۰۰ بولیوار
- تور آبشار آنجل: ۲۳۵۰۰ بولیوار
- تور جزیره مارگاریتا: ۱۵۰۰ بولیوار
میانگین تبدیل دلار به بولیوار: هر دلار ۱۰۰ بولیوار
قیمت دلار در زمان سفر: ۳۱۰۰ تومان
کل هزینه من ۳۷۵۲۰ بولیوار یا ۳۷۵ دلار و یا ۱،۱۶۲،۰۰۰ تومان شد.
مشخصه که اگر دو هفته دیرتر به ونزوئلا می رسیدم با توجه به اینکه ارزش بولیوار نصف شده بود هزینه سفر من هم نصف می شد!
این هزینه بدون بلیط رفت و برگشت به ونزوئلا هست.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
تاریخ سفر: پاییز ۱۳۹۳
احمد خانی عاشق سفر و دیدن سرزمین های متفاوت
۱۷۹دیدگاه
سلام وقت بخیر.ممنونم از اطلاعاتتون.یه شرایط کاری برام پیش اومده به مدت حداقل ۲ سال در معادن طلا چوکو در ایالت پورتو ارداز،که هر سه ماهی که میمونم یکماه میام ایران و در اواخر آذر۴۰۳ راهی هستم برای اولین بار.راهنماییم میکنی که کجاها برم واسه گردش که هم امن باشه هم به صرفه و اینکه به نظرتون چه کالاهایی رو میشه از ایران و بلعکس برای کاسبی میتونم با خودم ببرم و بیارم که بتونم کسب درآمدی بکنم و بعد از اتمام کارم هم بتونم به واسطه همون کارها منبع درآمدی بشه واسم.پیشاپیش ممنونم
سلام دوست عزیز
در مورد جاهای امن برای گردش باید تحقیق مفصلی هم در اینترنت و هم از طریق مردم محلی، وقتی به اونجا رفتید، انجام بدید چون باید اطلاعاتتون به روز باشه. در مورد تجارت با ونزوئلا هم اطلاعی ندارم.
سلام دوست عزیز
من میخواستم به کاراکاس سفر کنم هیچ یک از دفتر هواپیمایی های ایران همکاری نمیکنند
چطور باید بلیط و یا ویزا تهیه کنم
سلام نیازی به ویزا نیست. بعضی مواقع پرواز مستقیم تهران به کاراکس برقرار میشه که بهترین گزینه هست.
باسلام. ممنون از سفرنامه هایتان .من بامیدخدا در مهرماه برنامه سفر به کوبا و ونزویلا رو دارم .از آخرین وضعیت این کشورها اطلاعی دارید ؟
ضمنا اگه ایراد نداره میخام از شغل تون هم بپرسم
سلا هتل رو میشه فقط یک روز گرفت یا باید ۱۴ روز رو هتل رزرو کرد؟
پرواز رو هم باس رفت و برگشت گرفت یا میشه یک طرفه گرفت؟
سلام
بلیط خروج از ونزوئلا باید داشته باشید. هتل هم بهتره واسه همه مدت سفر باشه.
عالی ، لذت بردم والبته متاسف شدم که ایران هم همون مسیر رو میره
درود بر شما.....
یکی از بهترین سفرنامه هات بود از نظر بنده البته...
دوبار به فواصل چندماه خوندمش...
بازم آرزوی موفقیت براتون دارم
سپاس از لطفت مهرداد عزیز
سلام، من قصد سفر به ونزوئلا رو دارم.لطفا من رو راهنمایی کنید.
خسته نباشید. من برای اولین بار هست این سایت و مطالب رو خوندم و دیدم. واقعا خسته نباشید. آرزوی سلامتی. نوشتن خاطرات با این زبان محاوره به نظر من خیلی جذابه. دم شما گرم
سلام دوست عزیز
خوش آمدید
سفرنامهی اکوادور را بنویسید لطفاً
بسیار عالی از خوندن خاطره ی بسیار جذاب حضرتعالی لذت بردم خیلی حس خوبی بود ممنون از شما بخاطر منتقل کردن این حس خوب عالی بود عالی بود ممنون
سلام من عید نوروز به دلایل کاری باید ۱۰ روز حدودا برم کاراکاس میخواستم بپرسم از لحاظ امنیت چطوریه اونجا اصلا خارجی امنیت جانی داره یا نه ممنونم از سفرنامه جذابتون
سلام دوست عزیز
متاسفانه اوضاع امنیت ونزوئلا اصلا خوب نیست، حتی برای مردم خودش. سعی کنید کسی رو اونجا پیدا کنید که موقع بیرون رفتن از محل اقامت با شما همراه باشه.
سلام احمد اقا لطفا سفرنامه برونئی رو وارد کنید
سپاس
سلام احمد آقا ما الان چه جوری میتونیم بریم ونزوئلا
سلام
با شرایط کنونی ونزوئلا توصیه می کنم سفر نکنید.
سلام بسیارعالی و باهیجان بود داداش ممنون
سلام و سپاس محمد عزیز
من چندتا از سفرنامه های شمارو خوندم خیلی جالب بود
ای کاش چندسال پیش سفرنامه هارو خونده بودم توی ذهنیت من واسه سفر رفتن به خارج خیلی تاثیر میذاشت و قطعا چندتا از کشورای اطراف خودمونو تا به امروز رفته بودم.
چیزی ک برای من خیلی جالبه تنهایی سفر کردن و دل و جرات شماس
خیلی دوس دارم شمارو از نزدیک ببینم با هم صحبت کنیم
ظاهرا همشهری ام هستیم
توضیحات عالی ، متشکرم بابت وقتی که برای شرح وقایع گذاشتید
سپاس دوست عزیز
خیلی عالی توضیح داده بودید من شاید هشت بار مالزی یا تایلند رفتم ولی نمیتونم مثل سما توضیحات کاملی بدم
واقعا چقد شبیهه ایران و آینده ماست ونزوئلا
ممنون دوست عزیز
امیدوارم آیندمون یکی نشه
واقعا لذت بردم از خواندن این سفرنامه و خیلی جاها خودمو اونجا دیدم. مخصوصا در قسمت بازدید از آبشار آنجل. فوق العاده بود.
من هدفم از خواندن این سفرنامه اولش این بود که اصولاً ونزوئلا چطوریه و کی ایران مثل اون میشه، متأسفانه هرچی میخوندم بیشتر مضطرب میشدم که کشورم داره مثل ونزوئلا به سرعت به سمت نابودی پیش میره ولی حس خوبی که از این نوشتار منتقل شد تلخی اون رو کمتر کرد برام. بازم ممنونم از شما بابت این پست و خیلی راغبم که سفرنامه های دیگه شمارو بخوانم.
موفق باشید
سلام و سپاس دوست عزیز
امیدوارم تصمیم گیران اقتصادی و سیاسی معقول عمل کنند و مسیرمون تغییر کنه
متاسفانه کشور ما هم داره راه ونزوئلا رو میره به قول خودت سقوط حد و مرزی نداره الان که این رو مینویسم دلار سی هزار تومان هست یکی دو سال دیگه قطعا شرایط از این هم بدتر خواهد شد امیدورام اتفاق خاصی بی افته و ایران به سرنوشت ونزوئلا دچار نشه
امیدوارم راهمون حداقل در اقتصاد عوض بشه و اون مسیر رو نریم
متاسفانه اینطور نشد و اکنون که این سفرنامه را میخونم دلار به ۶۴ هزار تومن رسیده 🥲
هزار تا سفر هم برم حوصله ندارم این همه راجع بهش حتی حرف بزنم چه برسه به اینکه بنویسم. مرسی خیلی جالب بود و خیلی جالبتر نوشتی. کارت حرف نداره. موفق باشی ممنون که سفرنامه ات رو در اختیار گذاشتی.
سپاس دوست عزیز