نوشته شده توسط نویسنده مهمان فرانک حسن زاده
سریلانکا جزیرهای بکر در اقیانوس هند و در جنوب کشورهندوستان است که با وجود وسعت کم، آب و هوای متنوعی دارد و هر سال با تلاشهای بسیاری که برای توسعه صنعت گردشگری در آن انجام میشود مسافران زیادی از این کشور زیبا و ارزان دیدن میکنند.
مدارک مورد نیاز برای ویزای توریستی سریلانکا
-
اصل پاسپورت (با اعتبار حداقل ۶ ماهه)
-
رزرو بلیط هواپیما و رزرو هتل
-
واچر هتل یا محل اقامت متقاضی
سریلانکا در تهران سفارت دارد می توانید با ارائه مدارک فوق به این سفارت مراجعه کنید و بعد از هفت روز کاری و پس از پرداخت ۶۰ دلار ویزا تهیه کنید. آدرس سفارت سریلانکا در تهران: اتوبان صدر، بلوار کاوه شمالی، خیابان جهرمی،خیابان جهانتاب، پلاک۱۱، تلفن: ۲۲۵۶۹۱۷۹ من روش راحت تر که دریافت مجوز الکترونیکی سفر به سریلانکا هست را انتخاب کردم. به وبسایت مجوز الکترونیکی سریلانکا رفتم و با پر کردن یک سری اطلاعات مجوز را دریافت کردم.
پرواز به سریلانکا
پرواز مستقیم از تهران به کلمبو پایتخت سریلانکا نیست در نتیجه باید با پروازهای عربی به سریلانکا سفر کرد، مسیر پروازی من با هواپیمایی فلای دوبی از تهران به دبی و سپس کلمبو بود و هزینه تقریبی بلیط رفت و برگشت بیست و پنج میلیون تومان شد. ساعت ۱۵ روز ۲۹ اسفند تهران را به مقصد دبی ترک کردم، ۷ ساعت انتظار با پرسه زدن در فرودگاه مدرن دی بی ایکس دبی و هم صحبت شدن با حافظ قران پاکستانی سپری شد، پسر جوان پاکستانی با شروع ماه رمضان به عنوان قاری قران به مالدیو دعوت شده بود، کنجکاو بودم که بدانم بابت یک ماه چه مبلغی به او پیشنهاد داد !؟ بعد از کمی صحبت و درد و دل کردن در مورد پاکستان و مردمش متوجه شدم مبلغ پیشنهادی حدود ۳۰۰۰ دلار بود.
مجدداد ساعت ۱ بامداد با پرواز فلای دبی و توقف دو ساعته در داخل هواپیما برای سوار و پیاده شدن مسافران در ماله مالدیو راهی کلمبو شدم. دوستانی که همزمان میخواهند از دو کشور مالدیو و سریلانکا دیدن کنند میتواند از مزیای این پرواز بهره ببرند.
سیگیریا
در پرواز با یک سریلانکایی که در دوحه قطر کار میکرد و برای ماه رمضان به خانه برمیگشت آشنا شدم و از او در مورد نحوه رفتنم به شهر سیگیریا پرس و جو کردم و متوجه شدم که سیگیریا در مسیر شهر آنها واقع شده است، از آنجایی که فرودگاه کلمبو در ۱۷ کیلومتری پایتخت، شهر کلمبو قرار داشت و باید با اتوبوس به کلمبو میرفتم و دوباره با ۲ اتوبوس خودم را به مقصد می رساندم، تصمیم گرفتم با ونی که این سه دوست سریلانکایی کرایه کرده بودند راهی سیگیریا شوم. لازم به ذکر هست که هزینه تاکسی در سریلانکا بعضی وقت ها بیش از ۱۰ برابر بلیط اتوبوس و قطار می باشد برای مثال برای رفتن به سیگیریا از فرودگاه کلمبو حدود ۴۵ دلار پرداخت کردم در صورتیکه هزینه بلیط اتوبوس بین شهری ۵-۶ دلار بود اما از آنجایی که واقعا خسته بودم و با محیط سریلانکا آشنا نبودم تصمیم گرفتم برای بار اول از تاکسی مشترک استفاده کنم.
دو ساعت بعد برای استراحت و ناهار توقف کردیم و حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به سیگیریا رسیدیم که به محض رسیدنم میزبانم، سانجی با توک توک به دنبالم آمد.
توک توک یا ریکشا به موتورهای سه چرخی گفته میشود که از وسایل نقلیه پرطرفدار در کشورهای فقیر مثل هند و شرق آسیاست. در سریلانکا هم توک توک های زیادی وجود دارند که تعداد قابل توجهی از آن ها مثل سانجی مسافرکشی میکنند. توک توک برای گشت و گذار در مسافتهای کوتاه مقرون به صرفه هست، فراموش نکنید که حتما قبل سوار شدن با راننده در مورد کرایه توافق کنید.
سانجی در ۲ کیلومتری تپه باستانی سیگیریا، حوالی روستایی در میان جنگل مشغول باسازی هتلی بود.
بعد اینکه وسایلم را در هتل نیمه کاره سانچی قرار دادم راهی تپه باستانی سیگیریا شدیم. ورودی مکان های تاریخی و باستانی در سریلانکا علی رغم عدم امکانات حدود ۲۰ تا ۲۵ دلارهست!! با مشورت سانجی تصمیم گرفتم به جای دیدن تپه شیر که خرابه های قلعه سیگیریا در آن قرار دارد به تپه پیدورانگالا بروم و از دور این تپه را تماشا کنم، البته برای ورود به تپه پیدورانگالا هم باید۳ دلار پرداخت کرد.
با عبور از دل جنگل و تماشای طاووس و آهو به ورودی تپه پیدورانگالا رسیدیم. در شروع پیمایش با پای برهنه از معبد بودیسم ها عبور کردیم و مجددا با پوشیدن کفش هایمان در حالی که غرق تماشای درختان جنگلی بودم از پله ها بالا رفتیم. در انتهای مسیر با کمی صخره نوردی به بالای صخره پیدورانگالا رسیدیم.
تپه شیری، خرابه های سیگیریا با ستون های انباشته از صخره و باغ اطرافش زمانی استراحتگاه اشراف محسوب میشد و برای باستان شناسان از اهمیت بالایی برخوردار است اما من با توجه به هزینه بلیط تپه شیر، تپه پیدورانگالا را که مسیر جنگلی زیبایی داشت انتخاب کردم. بعد از توقف دو ساعته و تماشای چشم انداز های زیبای اطراف این تپه عظیم به پایین برگشتیم.
حین برگشت زمانی که در توک توک نشسته بودم، دراثر درد ناشی از گزش پشه متوجه حضور پشه بزرگی روی دستم شدم، بلافاصله پشه را از خودم دور کردم، اما همچنان درد شدیدی را احساس میکردم. واقعا نگران شدم و از سانچی در مورد پشه های خطرناک سریلانکا پرس و جو کردم. در سریلانکا مانند همه کشورهای نزدیک خط استوا پشه های زیادی وجود دارد که یکی از آنها عامل ایجاد تب دنگی هست، بنابراین لوسیون قبل و بعد گزش به عنوان لوازم ضروری حین سفر به سریلانکا توصیه می شود.
خسته و کوفته به محل اقامتم برگشتم و بعد از چند ساعت بی خوابی استراحت کردم.
صبح روز بعد با دیدن قاصدک های زیادی که اطراف اتاقم بود برای مردم سرزمینم بهترین ها را آرزو و پیام تبریک عید را به همراه عکس قاصدک در اینستاگرامم آپلود کردم.
سپس به بانک برای تبدیل دلار آمریکا به روپیه رفتم که متاسفانه این تبدیل به حداقل میزان ممکن حتی کمتر از صرافی فرودگاه انجام شد. در فرودگاه به ازای یک دلار ۳۱۵ روپیه دریافت کردم اما در بانک به ازای یک دلار۳۰۳ روپیه !!
بعدا متوجه شدم که بهترین نرخ تبدیل دلار به روپیه در طلافروشی های سریلانکا انجام میشود.
اولین کاری که بعد از پول دار شدنم در سریلانکا انجام دادم خرید میوه از میوه فروشی های اطراف شهر دامبولا بود:) از آنجایی که شیفته میوه های استوایی هستم، از همه نوع میوه خریدم و حدود ۵۰ دلار بابت میوه ها پرداخت کردم.
بعد از خریدن میوه ها به دیدن معبد دامبولا رفتم. رنگ خاص گل های نیلوفر آبی ( لی لی سریلانکایی ) که اطراف معبد برای تقدیم به بودا فروخته میشد توجه م را جلب کرد و بیش از معبد از گل ها عکاسی کردم.
هنگام ورودم به فردی که در ظرفی بزرگ برای بودا میوه نذری میبرد بر خوردم و بعد اینکه به من از ظرف میوه تعارف کرد، با برداشتن تکه ای آناناس از نذری بودایی هم محظوظ گشتم و خیلی سریع قبل اینکه میمون های معبد از دستم بقاپند قورتش دادم.;)
معبد غار دامبولا مثل تمامی معابد سریلانکا مکان مقدس بودایی ها بوده که بیش از ۸۰ غار در این منطقه ثبت شده است، اما پنج غار معروف با مجسمه ها و نقاشی های چشمگیر تجهیز شده اند که قدمت برخی از غارها به ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد می رسد. هزینه ورود به معبد دامبولا حدود ۷ دلار است اما برای ورود به معبد در روزهای ماه کامل نیاز به پرداخت هزینه نیست. با بالا رفتن از پله ها به معبد دامبولا رسیدم و از تماشای مناظر اطراف لذت بردم.
حین برگشت با آقای اهوازی که منتظر دوستانش بود آشنا شدم. در تعطیلات نوروز ۱۴۰۲ ایرانی های زیادی به سریلانکا سفر کردند که یکی از آنها مهرداد بود. با مهرداد به پایین برگشتم و پیشنهاد داد که برای دیدن فیل ها به پارک ملی حوالی شهر دامبولا برویم. از آنجایی که قبلا پارک های ملی زیادی را در آفریقا با گونه های جانوری متعدد دیده بودم خیلی تمایل نداشتم، بنابراین تصمیم گرفتیم از جاهای دیدنی اطراف دامبولا دیدن کنیم.
به باغ ادویه شهر دامبولا رفتیم که درختان تنومند و ادویه های زیادی مثل زردچوبه، دارچین، هل، وانیل و …. در باغ کاشته شده بود و چندین بار با چای ماسالا از ما پذیرایی شد، در آخر هم خانم لیدر با هدایت کردنمان به سمت فروشگاه باغ تمام تلاشش را برای خرید ما از فروشگاه به کار گرفته بود. اگر چه که انتظار میرفت قیمت محصولات فروشگاه خیلی بیشتر از قیمت واقعی باشد اما من برای تشکر از خانم لیدر یک بسته هل خریدم که بعدا متوجه شدم ۵ برابر گرانتر از قیمت واقعی بود!
عصر آن روز هم با دیدن فیل هایی که در جاده سیگیریا به سمت شرق قرار داشتن و دیدن حیات وحش اطراف سیگیریا سپری شد.
فیل های وحشی که در مسیر دیده بودیم به شدت خشن بودند و نباید خیلی به آنها نزدیک می شدیم! بعد از دیدن فیل ها به جستجوی طاووس سریلانکایی در دشت ها و مزارع برنج اطراف رفتیم. فصل جفتگیری پرنده ها بود و طاووس های نر برای جلب توجه ماده ها مراسم رقص و آواز راه انداخته بودند! زیبایی طبیعت با فضای عاشقانه پرنده ها، مخصوصا طاوس ها غیر قابل وصف بود! طاووس های نر بر بالای شاخه های درخت آواز می خواندند و هر بار که طاووس ماده ای را می دیدند با باز کردن پرهایشان عرض اندام می کردند !!
شهر باستانی پولوناروو
فردا صبح تصمیم گرفتیم با موتور به شهر باستانی پولونارووا در ۵۶ کیلومتری صخره سیگیریا برویم که در میانه راه به گروهی با لباس های سنتی برخوردیم. پس از پرس وجو متوجه شدیم این افراد برای اجرای موسیقی سنتی عروسی در کنار دریاچه دعوت شده اند. یکی از اعضای خانواده داماد برای دیدن مراسم دعوتمان کرد. تماشای مراسم عقد سنتی بودایی ها در کنار مردم مهربان سریلانکا، یکی از اتفاقات خوب سفرم به این کشور بود.
مراسم عقد با نواختن موسیقی و آمدن عروس به همراه پدر و مادرش آغاز شد و بعد با آمدن داماد به همراه پدر و مادرش عاقد بودایی شروع به خواندن صیغه عقد کرد. به حدی اجرای مراسم برایم جالب بود که از کل مراسم فیلمبرداری کردم.
مراسم عقد تقریبا شبیه عقد مسلمانان بود؛ به این صورت که با رفتن عروس و داماد به داخل جایگاه عقد، خطبه عقد جاری شد و بعد عروس داماد حلقه ازدواج را در دست همدیگر قرار دادند. البته کمی قبلتر عاقد دو انگشت کوچک عروس و داماد را با نخی به هم گره زده و با چیزی شبیه گلاب شست.
عروس به دستور عاقد بعد عقد در برابر داماد زانو زد اما داماد نه!! تکه ای پارچه سفید توسط داماد دور کمر عروس بسته شد و بعد ساری (لباس سنتی زنانه هندی ها) زیبایی به رنگ قرمز را روی شانه راست عروس قرار داد.
عروس و داماد هم از شیرینی هایی که در حجله قرار داشت و با خواندن دعای عاقد متبرک شده بود در دهان همدیگر قرار دادند.
در آخرهم عروس و داماد با آمدن تک تک اعضای خانواده به سمت جایگاه عقد، برگ مقدس (برگ پهنی که به عنوان هدیه به بودا در معابد به وفور دیده می شود) را به همراه سکه ای به عنوان تبرک و با زانو زدن در مقابل اعضای خانواده شان تقدیم می کردند.
در حالیکه عروس و داماد به همراه یکی از اعضای خانواده شان ازجایگاه پایین می آمدند شخصی با کارد بزرگ نارگیلی را به نشان قربانی و دور ماندن بلا از این زوج دو تکه کرد!! در پایان مراسم از ما دعوت شد که برای ناهار به هتلی در حوالی همان دریاچه برویم.
به راهمان به سمت شهر پلونارووا ادامه دادیم. مسیر پر پیچ و خم جنگلی با دریاچه های متعدد و پرندگان و حیوانات مختلف، که در طول مسیر بارها تابلوی هشدار عبور حیات وحش به چشم می خورد.
شهر باستانی پولونارووا قدمتی طولانی داشته و پس از نابودی آنوراداپورا پایتخت دوم مرکز تجاری و مذهبی سریلانکا بود.
این شهر به عنوان یکی از ۷ میراث جهانی یونسکو در سریلانکا به ثبت رسیده است. اگر از دیدن معابد باستانی لذت میبرید این شهر یکی از جذابترین و دیدنیترین نقاط گردشگری سریلانکا به شمار میرود. برای من تماشای این شهر با توجه به هزینه ۲۵ دلاری که باید بابت بلیط پرداخت میکردم جذابیت خاصی نداشت. ضمن اینکه زیر آفتاب سوخته بودم و باید با پای برهنه در معابد بدون سقف و دریغ از اندکی سایه قدم میزدم !!
بنابراین تصمیم گرفتیم برای فرار از گرما در دریاچه ای که حوالی این شهر بود شنا کنیم اما با دیدن لباس شستن مردم محلی کنار ساحل دریاچه منصرف شدیم. آب دریاچه هم خیلی زلال نبود و چنگی به دل نمیزد.
خیلی سریع خودمان رو به هتلی که برای ناهار عروسی دعوت شده بودیم رساندیم. در بدو ورودمان از نگهبان پرسیدیم عروسی در کدام سالن برگزار می شود، خیلی تعجب کرد!! اما بعد با استقبال گرم فامیل های عروس و داماد مواجه شدیم و یک دل سیر از غذاهای تند سریلانکایی خوردیم.
حین برگشت به سیگیریا ناگهان در یکی از دشت ها یک جفت طاوس زیبا را در فاصله ۶۰-۵۰ متری دیدیم که طاوس نر با باز و بسته کردن پرهایش و تکان دادن آنها دور طاووس ماده میچرخید و تمام تلاشش را برای جلب توجه طاووس ماده به کار گرفته بود. صحنه بسیار رمانتیکی بود و در حقیقت آن روز به دو مراسم عروسی دعوت شده بودیم!
کندی
بعد از برگشتن به سیگیریا وسایلم را جمع کردم و عازم شهر کندی شدم. همسفر ایرانیم، مهرداد هم برای برگشت به ایران به فرودگاه کلمبو برگشت.
سفرم به کندی حدود ۲تا ۳ ساعت از سیگیریا با اتوبوس طول کشید و در طول مسیر هم باران شدید می بارید. خوشحال بودم که در هوای بارانی پشت موتور نیستم و به راحتی میتوانستم در سایت بوکینگ جایی رو برای اقامتم در شهر کندی رزرو کنم.
محل اسکانم کمتر از یک کلیومتر با ایستگاه اتوبوس فاصله داشت و چون حوالی ساعت ۱۰ شب به کندی رسیده بودم با توک توک خودم را به مقصد (جاگا هوم استی) رساندم.
مادر و دختر مهربانی که در جاگا هوم استی بودند چندتا از اتاق های محل اقامتشان را اجاره میدادند و از این طریق امرارو معاش میکردند.
هزینه اقامت در سریلانکا بسیار مناسب است و با پرداخت ۳ تا ۵ دلار میتوان در مرکز شهر هاستل یا اقامتگاه رزرو کرد.
به جز من آندره (جهانگرد یونانی) هم در این اقامتگاه حضور داشت و به مدت طولانی در کشور سریلانکا سفر کرده بود. آندره اطلاعات زیادی در مورد شهرهایی که مقصد بعدی من بود در اختیارم گذاشت و بهترین جاهای دیدنی هر شهر را به من پیشنهاد داد.
از خوبی های اقامت در هاستل و اقامتگاه رد و بدل شدن اطلاعات و ارتباط با توریست های با تجربه ای مثل آندره هست.
فردا صبح برای دیدن مجسمه غول پیکر باهیراووکانداویهارا با پای پیاده از تپه شیطان بالا رفتیم. از بالای این مجسمه ۲۷ متری شهر کندی با تپههای پوشیده از جنگل و دریاچه زیبا قابل مشاهده است.
آندره هر روز برای ناهار به رستورانی که کاری و برنج به قیمت ۱ دلار میداد میرفت. آن روز من هم برای ناهار او را همراهی کردم.
برنج و کاری از غذاهای اصلی سریلانکا هست. کاری از سبزیجات مختلف (لوبیا سبز، لبو، لپه، قارچ، بامیه و…) به همراه مقدار زیادی ادویه تهیه میشود. البته کاری مرغ و ماهی و … هم در رستوران های سریلانکا سرو میشد.
بعد از صرف ناهار به باغ گیاه شناسی سلطنتی پرادنیا درغرب کندی با بیش از ۴۰۰۰ گونه گیاهی مختلف رفتم.
باغ سلطنتی پرادنیا با مساحت ۱۴۷ هکتار شامل گونه های مختلف ارکیده، ادویه جات، گیاهان دارویی و درختان نخل است. با اینکه بیش از ۳ ساعت در باغ پرسه میزدم باز هم به زمان بیشتری برای تماشای گونه های گیاهی متعدد این باغ وسیع نیاز داشتم، اما متاسفانه با باریدن باران سیل آسا در پایان کار از دیدن قسمتی از باغ محروم شدم.
به شهر کندی برگشتم و از بازار میوه و سبزیجات کندی برای شام شب که سالاد آواکادو بود، سبزیجات تازه خریدم. به محض رسیدنم با ریزکردن سیب زمینی پخته شده، آووکادو و هویچ به همراه آبلیموی تازه سالاد درست کردم و به بقیه افراد هاستل هم تعارف کردم.
از جاهای دیدنی کندی معبد دندان، مزرعه چای، گورستان سربازان کشور و …. هست که به دلیل نداشتن زمان موفق به دیدنشان نشدم.
فردا صبح از میزبانم در مورد نحوه خوردن میوه عجیب و غریبی به اسم وود اپل (سیب چوبی) که بومی هند و سریلانکا هست پرسیدم. او بعد از شکستن پوسته سخت وود اپل با چکش، قسمت درونی میوه را که خمیری شکل بود به همراه یک قاشق در اختیارم قرار داد. با تعجب به میوه نگاه کردم و با تردید طعم نا آشنای این میوه را تست کردم! این میوه عجیب شیرین دارای دانه های چسبنده و تلخ بود بنابراین برای خوردن میوه مشتاق نبودم و با احترام به میمون های اطراف خانه میزبانم تقدیم کردم!!
نورالیا
شهر شلوغ کندی را که به پایتخت فرهنگی سریلانکا معروف است ترک کردم و با اتوبوس راهی شهر نورالیا شدم.
هزینه بلیط اتوبوس از کندی به نورالیا حدود ۱.۵ دلار بود و ۳ ساعتی که در صندلی جلوی اتوبوس نشسته بودم به عکاسی و فیلم برداری از جاده پر پیچ و خم با تپه های زیبای مزرعه چای سپری شد.
در ۱۰ کیلومتری نورالیا از یک آبشار زیبا و کارخانه چای دمرو، یکی از معروفترین برند های چای سریلانکا عبور کردیم. نورالیا معروف به انگلستان کوچک در ییلاقات استان مرکزی سریلانکا واقع شده و چون زمانی مستعمره بریتانیا بود معماری هتل ها و بعضی خانه ها همچنان به سبک انگلیسی می باشد.
به پیشنهاد آندره هاستل زیبایی در۱ کیلومتری ایستگاه اتوبوس (مرکز شهر) و در همسایگی گرند هتل رزرو کردم. هاستلم در داخل مزرعه ای بود و حیاط هاستل انرژی خوبی داشت و یک گروه ایرانی هم قرار بود برای شب به این هاستل بیایند.
به همراه شول دختر هلندی که همزمان با من به هاستل رسیده بود به بازار روز نورالیا و دریاچه گرگوری رفتیم. به محض رسیدنمان به دریاچه متوجه شدیم که باید برای قدم زدن اطراف دریاچه حدود ۵۰۰ روپیه ورودی پرداخت کنیم !! نکته عجیب اینکه دولت سریلانکا با وجود امکانات کمی که در جاهای توریستی هست مبلغ نسبتا زیادی را به عنوان ورودی از گردشگران مطالبه میکند. اما پرداخت ورودی برای دریاچه کمی دور از انتظار بود!! اگرچه که ما برای دیدن دریاچه به بام یکی از ساختمان های اطراف رفتیم و چشم انداز زیبایی از دریاچه داشتیم.
روستاهای اطراف نورالیا بر بلندای تپه هایی که قدم به قدمش مزرعه چای هست قرار داشت. بنابراین تصمیم گرفتم برای دیدن شهر از بالا به روستای شانتیپورا، مرتفع ترین روستای نورالیا بروم. از آنجایی که نگران تاریک شدن هوا بودم در وسط راه با یک توک توک به روستایی شانتیپورا رفتم. راننده توک توک که مثل همه سریلانکایی ها مهربان و خندان بود پیشنهاد داد به خانه او در دل مزرعه چای و کنار جنگل برویم. پس از پیاده شدن از توک توک محو تماشای شهر زیبای نورالیا از بالا شده بودم که ناگهان همسر راننده توک توک به همراه مادرش برای دیدنم از خانه بیرون آمدند و من را به خانه دعوت و از من پذیرایی کردند. مردم سریلانکا به شدت فقیر بوده و با حداقل امکانات زندگی می کنند برای مثال به دلیل گران بودن سوخت همچنان در بعضی جاهای سریلانکا برای تهیه غذا از چوب و ذغال استفاده می شود.
کمی بعد از برگشتم به هاستل با گروهی ۵ نفره شیرازی در مورد سریلانکا و کشورهای مختلف صحبت کردیم. آنها از اینکه یک دختر ایرانی مثل من به تنهایی به کشورهای مختلف سفر میکرد متعجب شدند.
فردا صبح با شول به بازار کنار ایستگاه اتوبوس رفتیم و بعد از خرید میوه از همه میوه های عجیبی که تا به حال ندیده بودیم تست کردیم. آقای میوه فروش که مرد مهربان و سخاوتمندی بود به خاطر خریدمان از میوه هایی که تا به حال ندیده بودیم برایمان برش کرده و رایگان به ما هدیه داد.
برای صبحانه رستورانی در مرکز شهر که هر قسمتش غذاهای گیاهی متنوع سرو میکرد را انتخاب کردیم و به نوبت غذاهای متنوع سفارش دادیم. بعضی از غذاها بر خلاف تصورم طعم متفاوتی داشت اما طعم و مزه بعضی شیرینی ها مشابه شیرینی های ایران بود.
با شول خداحافظی کردم و با اتوبوس خودم را به ایستگاه قطار نانویا رساندم.
قله آدم
سفر با قطار یکی از بهترین تفریحاتی است که در سریلانکا میتوان انجام داد. قطار با سرعت کم از قسمت های کوهستانی و مرتفع سریلانکا که دارای مزارع چای و جنگل هست عبور میکرد و به راحتی میشد عکسها و فیلم های زیبایی ثبت کرد. بنابراین برای رفتن به مقصد بعدی، قله آدم، از ایستگاه نانوویا سوار قطار شدم و غرق در تماشای زیبایی های طبیعت که هر بار با عبور از تپه ای به تپه دیگر دلبری میکرد!
هزینه بلیط قطار در سریلانکا بسیار مناسب و تا حدودی مشابه بلیط اتوبوس می باشد. البته کابین های قطار دارای سه کلاس متفاوت هست که از نظر قیمتی اختلاف فاحشی ندارد. از مزایای کابین های فرست کلاس تجمع به نسبت کمتر مسافران هست.
در ایستگاه قطار هتتن پیاده شدم و از آنجا با اتوبوس به شهر کوچکی که در دامنه قله آدم قرار داشت رفتم. مسیری با تپه های زیبا که با حضور دریاچه های متعدد زیباتر جلوه میکرد.
قله آدم با بیش از ۲۲۰۰ متر ارتفاع در قسمت مرکزی سریلانکا قرار دارد. این مکان مذهبی برای مردم سریلانکا که در آن مردمانی با ادیان مختلف و در اوج سازگاری و تفاهم زندگی میکنند، بسیار مقدس می باشد. بوداییان اعتقاد دارند این رد پا مربوط به بوداست در حالیکه هندی ها معتقدند این رد پای شیواست و مسلمانان و مسیحی ها هم باور دارند که جای پای حضرت آدم است.
از آنجایی که برای رفتن به بالای قله آدم باید از پلکان شیب دار با بیش از ۵۰۰۰ پله عبور کرد و تا قبل از طلوع خورشید به بالای قله رسید، احتمال آسیب شدید به زانو و مهره های کمر بسیار زیاد هست!
محل اقامت من در هاستل مانگو تری (درخت انبه) بود و فردا ساعت دو صبح برای رفتن به قله بیدار شدم. اکثر زائران پیاده روی خود را از ساعت ۱۲ تا ۲ بامداد شروع می کنند که تا زمان طلوع خورشید به قله برسند. در طول مسیر غرفه های چای، فروشگاه های مواد غذایی و سوغاتی قرار داشت که مکان مناسبی برای استراحت کردن بود. قله آدم برای سریلانکایی ها بسیار مقدس است و اگر بخواهم مقایسه کنم مشابه مشهد برای ما ایرانی ها هست بنابراین در طول مسیر سالمندان و کودکان زیادی که اصرار داشتن با کمک اعضای خانواده و به سختی خودشان را به قله برسانند به وفور مشاهده میشد.
به همراه زائرانی که سرودهای مذهبی را زمزمه میکردند ساعت ۴ صبح به قله رسیدم و پس از دیدن جای پای آدم در داخل معبد به همراه دیگر زائران در انتظار طلوع خورشید نشستم. در تاریکترین زمان ممکن هاله ی نور سفید در سیاهی شب پدیدار گشت و دقایقی بعد با سرخ شدن آسمان در حالیکه بر روی ابرها قرار داشتیم هر ثانیه به لحضه ملکوتی طلوع نزدیک و نزدیکتر میشدم!! اگرچه که یوگی های معبد از زائران میخواستند که برای مراقبه سکوت را رعایت کنند اما به دلیل زیادی جمعیت سکوت غیر ممکن بود.
بعضی از مفسران بر اساس آنچه در سفر پیدایش تورات آمده معتقدند که محل فرود آدم در کوه های سراندیب سریلانکاست اما بعضی ها خرابه های بین النهرین را به عنوان بهشت آدم در نظر گرفته اند. نظامی هم در ابیات زیر اشاره به پیدایش آدم در سریلانکا دارد.
آب رساند این گل پژمرده را
زد به سراندیب سراپرده را
سراندیب را کار برهم زدم
قدم بر قدمگاه آدم زدم
بلافاصه و با سرعت زیاد بعد از دیدن طلوع به سمت پایین حرکت کردم غافل از اینکه هر بار با پایین آمدن از ۵۰۰۰ پله به زانوها و ستون فقراتم آسیب وارد میشد.
الا
ساعت ۸ صبح به هاستلم رسیدم و بعد از استراحت کوتاهی به هتتن برگشتم تا با قطار به شهر الا بروم. خسته و خواب آلود اما کاملا هوشیار برای دیدن زیبایی های مسیر !!
برای عکاسی و فیلمبرداری مدام در قطار بین پنجره های سمت راست و چپ قطار در گردش بودم. در هنگام رفت (نانویا به هتتن) از چشم اندازهای سمت راست لذت برده بودم اما در مسیر برگشت( هتتن تا نانویا ) در مسیر مقابل نشستم و تقریبا از همه مسیر فیلمبرداری کردم. در حالیکه قطار به سمت ارتفاعات حرکت میکرد، کم کم از مزارع چای فاصله می گرفتیم و به جنگل هایی با درختان متفاوت که آب و هوای مطبوعی داشت می رسیدم و بالاخره حوالی شهر الا با دیدن مزارع سیب زمینی، کلم، هویج و …. از زیبایی های مسیر لذت بردیم.
شهر الا مثل شهر نورالیا در ارتفاعات قرار داشت و از آب و هوای خنکی برخوردار بود. در قطار هاستلی را که چشم انداز زیبایی به صخره بلند الا داشت رزرو کردم و بعد از رسیدنم از هاستل آدرس رستورانی رو برای خوردن شام پرسیدم. در شهر کوچک و توریستی الا که شبیه شهر اوبود جزیره بالی هست رستوران ها و بارهای زیادی قرار دارد و به دلیل تورستی بودن شهر کمی از شهر های دیگر سریلانکا گرانتر هست.
فردا صبح به غار نیل دیا پوکونا که در دل جنگل و ۱۳ کیلومتری شهر الا قرار داشت رفتم. برای تهیه بلیط از یک دکه بلیط فروشی به مبلغ ۱۵ دلار بلیط تهیه کردم و بعد از یک ربع جنگل نوردی به چاله بزرگی رسیدیم و راهنما از من خواست با کمک نردبان فلزی به زیر زمین بروم! تعجب کردم و با هیجانی که آمیخته به ترس بود وارد غار شدم. در غار نیل دیا پوکونا هیچ امکاناتی وجود نداشت و بیشتر مورد توجه ماجراجویانی بود که به غار نوردی و کشف ناشناخته علاقمند بودند.
برای رسیدن به دریاچه زیر زمینی حدود ۷۰۰ متر و به مدت نیم ساعت از تپه ها و صخره هایی که از کربنات کلسیم تشکیل شده بود پایین رفتیم. فضای داخل غار به حدی شرجی بود که احساس کردم وارد سونا بخار شدم! ادامه مسیر با حضور پشه هایی که در اثر فضولات خفاش ها جمع شده بودند کمی دشوار بود اما با نزدیک شدن به دریاچه این مشکلات کمتر احساس میشد. راهنمای من فقط چند کلمه انگلیسی بلد بود و با ایما و اشاره و نور کم چراغ پیشانی در مورد جاهای لغزنده و خطرناک غار هشدار میداد که ناگهان گفت: رسیدیم!! تاریکی و ظلمات داخل غار آنقدر زیاد بود که در دو قدمی دریاچه زیر زمینی بودم و خودمم نمیدانستم!
به محض اینکه راهنما چراغ دستی پر نور را از کوله پشتی در آورد و روشن کرد دریاچه زیر زمینی به رنگ آبی زیبا پدیدار گشت! با دیدن دریاچه زیر زمینی ذوق زده شدم و در آن محیط گرم و شرجی سریع به داخل آب پریدم!
بعد از برگشتن به شهر الا به رستورانی که حوالی هاستلم بود رفتم و کاری های متنوع به همراه برنج سفارش دادم. کاری سریلانکا هم مثل جاهای دیگر به شدت تند هست و من برای پوشاندن تندی کاری هر بار مقدار زیادی برنج میخوردم!!
پس از ناهار به همراه هم اتاقی ام لو (دختر فرانسوی) که به مدت طولانی سفر میکرد راهی قله آدم کوچک حوالی شهر الا شدم. اگر چه که همچنان از صعود قله آدم اصلی و ۵۰۰۰ پله هایش خسته و کوفته بودم، اما خیلی سریع به قله آدم کوچک که بر بلندای تپه چایی بود رفتیم و برای دیدن قطاری که به سمت الا می آمد بدو بدو خودمان را به پل دمودارا ناین آرچ رساندیم.
پل نه قوس که توسط بریتانیایی ها طراحی شده در میان جنگل و تپه های چای قرار داشته و یکی از معروف ترین جاذبه های گردشگری اطراف شهر الا هست. متاسفانه کمی قبل از رسیدنمان قطار پل را ترک کرده بود و ما هم به عکاسی از پل بسنده کردیم و از دل تاریکی جنگل به اصرار دوست شجاعم خودمان را به شهر الا رساندیم! ما در میان جنگل و روستاهای اطراف شهر بودیم و من از سگ های نگهبان مزرعه هایی که اطرافم قرار داشت به شدت می ترسیدم، خداروشکر به خیر گذشت و بعد از ۱۵ دقیقه دویدن از دل جنگل بیرون آمدیم و به جاده اصلی رسیدم.
شهر الا بهشت کوهنوردان و سرشار از تپه هایی با چشم انداز های بی نظیر است. برای همین فردا صبح صخره الا، بلندترین تپه اطراف این شهر را که از محل اقامتم کاملا مشخص بود پیمایش کردم. متاسفانه برای رفتن به این صخره زیبای هیچ تابلوی راهنمایی نیست و باید از اپلیکیشن هایی که به صورت آفلاین فعال هستند برای صعود کمک گرفت.
بعد از دو-سه ساعت پیاده روی و به کمک یک زوج استرالیایی به بالای صخره الا رسیدم و در برگشت تصمیم گرفته بودم مسیر متفاوتی را به همراه یک گروهی روسی تجربه کنم که متاسفانه به دلیل مساعد نبودن هوا از همان مسیر رفت، برگشتم.
دیگ ولا
تصمیم گرفتم با زوج استرالیایی که با تاکسی عازم جنوب بودند شهر زیبای الا را که جاهای دیدنی دیگر مثل آبشار و غار و …. داشت ترک کنم و به دلیل کمبود وقت ۴-۵ روز آخر را در سواحل جنوب سریلانکا سپری کنم.
هزینه تاکسی از الا به شهر دیگ ولا در جنوب ۵۰ دلار بود و ۳ ساعت طول کشید و سهم هر کدام از ما حدود ۱۷ دلار شد، البته با اتوبوس به زمان بیشتری نیاز داشتم ( ۶-۷ ساعت) و هزینه کمتری باید پرداخت میکردم.
به پیشنهاد آندره هتل ۳ ستاره چاندرا هالیدی را در ۶۰۰ متری شهر دیگ ولا انتخاب کردم و روزهای آخر برای استراحت بیشتر در اتاق خصوصی اقامت داشتم.
پس از خوردن ناهار، برای خرید به شهر دیگ ولا رفتم و اندک زمانی را به پیاده روی و شنا در ساحل شلوغ دیگ ولا گذراندم.
فردا صبح زود برای تماشای طلوع خورشید از ساحل دیگ ولا با پای برهنه به سمت غرب حرکت کردم و پس از عبور از هتلی که کنار ساحل باتیگاما قرار داشت در نهایت به ساحل باتیگاما محل تخم گذاری لاک پشت ها رسیدم و به ماهیگیران محلی که به روش سنتی تورهای قیفی شکل کوچکی را در صخره های داخل اقیانوس و نزدیک ساحل قرار داده بودند برخوردم. یکی از محلی ها که شناگر قهاری بود با گذاشتن عینک غواصی به داخل دریا رفت و بعد از کمی جستجو دو توری را که داخلشان صید قرار داشت، به بیرون آورد.
بعد از تماشای ماهیگیری سنتی و شنا در آب نیلگون اقیانوس هند مجددا به سمت غرب حرکت کردم و به ساحل صخره ای رسیدم که کنار اقامتگاهی قرار داشت. از پرسنل اقامتگاه که زبان انگلیسی بلد بودند در مورد لاکپشت ها پرسیدم و متوجه شدم که لاکپشت ها بعد از گرم شدن ماسه های ساحل و ساعت ۹ تا ۱۰ صبح به ساحل می آیند بنابراین به ساحل دیگری رفتم و روز بعد برای دیدن لاک پشت ها برگشتم.
برای صبحانه از نانوایی محلی شهر باتیگاما کروسان خریدم و با اتوبوس راهی شهر تانگالا شدم. پس از عبور از میان جنگل ها و دشت های سرسبز به شهر ساحلی تانگالا رسیدم واز بازار ماهی فروشانش دیدن کردم.
ساحل تانگالا کمی دورتر از بازار ماهی فروشان و برخلاف تصورم برای شنا کردن بسیار تمیز و مناسب بود، بنابراین برای دومین بار شنا کردم و اینبار پیاده به سمت شرق، سایلنت بیچ (ساحل آرام) رفتم. از تانگالا تا سایلنت بیچ حدود ۴ کیلومتر بود و در ابتدای مسیر به دلیل صخره ها و سنگ های لغزنده کنار ساحل مجبور بودم از مسیر جاده ای حرکت کنم. بعد از ۲۰ دقیقه پیاده روی در حالیکه به دنبال ساحل که توسط هتل ها پوشیده شده بود می گشتم از نگهبان هتلی کمک خواستم تا به خط ساحلی برگردم. نگهبان با نشان دادن ساحلی که پشت هتل قرار داشت راهنماییم کرد تا در ادامه مسیر از کنار ساحل به سایلنت بیچ بروم. بعد از عبور از میان سنگ ها و صخره ها به ساحل قرمز رسیدم. مجددا به جاده برگشتم و خیلی سریع به محض دیدن ساحل، خط ساحلی را دنبال کردم.
اینبار که به ساحل رسیدم تصمیم گرفتم مسیر ساحلی را حتی با وجود سواحل صخره ای که لغزنده و خطرناک بود دنبال کنم. با صندلی که اصلا مناسب پیاده روی نبود حدود ۷۰۰ متر را از میان صخره های سنگی تیز و داغ عبور کردم. با وجودی که گفته بودند مسیر ساحل صخره ای برای پیاده روی مناسب نیست، باز هم به مسیرم ادامه دادم. در میانه راه به خانم و آقای سالمندی برخوردم که از سایلنت بیچ به سمت ساحل قرمز حرکت میکردند. با دیدن آنها به خودم امیدوار شدم و سختی میسر برایم آسان شد!
کمی بعد از تماشای حوضچه های صخره ای زیبایی که پر از ماهی های رنگارنگ بود به مقصدم، سایلنت بیچ رسیدم. زیبایی های این ساحل با وجود درختان نارگیل دوچندان بود و آفتاب گرفتن در سایه این درختان بسیار لذت بخش!
اما متاسفانه به دلیل دیواره بلندی که در این ساحل وجود داشت شنا کردن ممنوع بود. با دیدن این ساحل زیبا ذوق زده شدم و بدو بدو به سمت ساحل دویدم که ناگهان با شکست موج و حرکت سریعش به دیواره ساحل کوبیده شدم، کمی بعد غریق نجاتی که در ساحل بود با اشاره هشدار داد که نباید در این ساحل خطرناک شنا کرد.
برای ناهار به رستوران دریایی کنار ساحل رفتم و بهم پیشنهاد دادند برای شنا کردن به استخر صخره ای در چند متری رستوران بروم. در میان صخره های سنگی، آب اقیانوس با حرکت موج ها وارد و از کنار به آرامی خارج میشد. این فضای محدود نقطه امنی برای شنا کردن حوالی ساحل سایلنت بیچ بود.
حین برگشت به رستوران با دیدن مارمولک بزرگی (شبیه کومودو) شگفت زده شدم و سعی کردم به این خزنده نزدیک نشوم.
بعد از ناهار به هتل برگشتم و برای عصر به ساحل هیریکیدی که مکان مناسبی برای موج سواری مبتدی ها بود رفتم. دوست داشتم که به کمک مربی در ساحل هیریکدی موج سواری را تجربه کنم اما به خاطر کمردردی که به عنوان سوغات از صعود به قله آدم نصیبم شد، جرات نکردم. بعد از تماشای غروب خورشید که به سختی و از پشت صخره ها دیده میشد راهی هتل شدم.
صبح روز بعد به ساحل لاکپشت ها رفتم و با دیدن صیادان خوشحال شدم و با ایما و اشاره در مورد لاکپشت ها پرس و جو کردم. توضیح دادند که لاکپشت ها داخل آب و در چند متری ساحل قرار دارند و با غذا دادن به لاکپشت ها میتوان آنها را به حوالی ساحل هدایت کرد. با انداختن جلبک روی آب توسط صیاد یکی از لاکپشت ها پدیدار شد. در حالی که با دوربین گوپرو و با عینک غواصی به زیر آب رفتم و از لاکپشت فیلمبرداری میکردم، سر و کله لاکپشت دیگری پیدا شد و من خوشحال از دیدن لاپشت ها با دادن جلبک آنها را به سمت خودم هدایت کردم، در حالی که با این دو لاکپشت مشغول بازی کردن بودم با حضور لاکپشت دیگری غافلگیر و با چرخش ناگهانی به شدت دچار کمردرد شدم. تا چند دقیقه هیچ حرکتی نکردم و به آرامی از آب خارج شدم و پس از انجام دادن چند حرکت اصلاحی دیسک کمر، خودم را به هتل رساندم.
بنتوتا
با اتوبوس به شهر بنتوتا رفتم و خط ساحلی زیبای جنوب سریلانکا را از داخل اتوبوس دنبال کردم. پس از عبور از شهر های ساحلی ماترا، میریسا، ویلگاما و گاله در نهایت به بنتوتا رسیدم. ایستگاه اتوبوس عمدتا در مرکز همه این شهرهای ساحلی و کنار معبد اصلی شهر قرار داشت.
شهر بنتوتا در ۷۰ کیلومتری فرودگاه کلمبو قرار داشت و به عنوان مقصد آخر این شهر ساحلی زیبا و تمیز را انتخاب کرده بودم.
محل اقامتم حوالی شهر بنتوتا و در روستای سرسبز و زیبایی بود. پس از پذیرش صاحب اقامتگاه، در مورد مشکلات اقتصادی سریلانکا و سوابق کاری خود در کشورهای عربی صحبت کرد و بعد یکی از مهمان هایی که بیش از ۴ ماه در آن مکان اقامت داشت را به من معرفی کرد. الکس پسر کم سن و سال و ریزنقش روسی که از ترس جنگ روسیه و اکراین و سیاست های غلط پوتین به سریلانکا فرار کرده بود، از مشکلات تحریم که دیگر به صورت اینترنتی قادر به کارکردن نبود می نالید! واقعا از همصحبتی با الکس غمگین شدم و هر بار با دیدنش به جنگ که بزرگترین جنایت ها را به بار می آورد و عاملین ایجاد آن لعنت فرستادم. برای دیدن غروب خورشید با کمک الکس به ساحل بنتوتا رفتم و از بازار برای درست کردن شام سبزیجات و میوه خریدم.
فردا صبح زود از ساحل به سمت رودخانه بنتوتا پیاده روی کردم تا نقطه ای که رودخانه به اقیانوس می پیوندد را از نزدیک تماشا کنم. با یکی از سریلانکایی های مهربان در مسیر هم کلام شدم و با کمک او به معبدی که بر روی تپه ای قرار داشت رفتم و از بالای تپه های سنگی معبد چند دقیقه ای را به تماشای رودخانه بنتوتا که با شور و هیجان وارد اقیانوس میشد، مشغول شدم.
به پیشنهاد همراهم برای خوردن ماهی سیائه برای ناهار به رستوران نبولا که معروفترین رستوران دریایی شهر بنتوتا است رفتم. بعد از ناهار الکس با دوچرخه به من پیوست تا برای خرید از راهنمایی های او استفاده کنم. دوست داشتم برای سوغاتی از همه نوع چای سریلانکایی بخرم اما با توجه به مشکلی که داشتم حمل کوله سنگین برایم مقدور نبود. اگرچه که از نظر من چای بهاره گیلان از طعم و عطر بهتری حتی از مرغوبترین چای های سریلانکا برخوردار بود. زمین های حاصلخیز شمال ایران در فصل زمستان استراحت میکنند و در فصل بهار درختچه های چای تغذیه بهتری داشته و در نتیجه چای با عطر و طعم مرغوب حاصل می گردد که از دلایل اصلی کیفیت خوب چای گیلان می باشد.
برای خرید میوه های استوایی وارد میوه فروشی شدم و در مورد استارفروت پرسیدم، موجود نبود اما از درخت همسایه برایم چیدند. چند دقیقه ای با خانم میوه فروش و بستگانش در میوه فروشی سپری شد و با کوکا خنک از من پذیرایی کردند.
بعد از خرید میوه و چای با برند های مختلف (دیلما، سیلون، لیپتون) برای خداحافظی از سریلانکا در دریای بنتوتا تا لحظه های آخر شنا کردم.
کمی قبل از بیرون آمدنم با باریدن باران با آب باران دوش گرفتم، در حالیکه که بر بالای سر ما باران میبارد کمی دورتر میتوانستیم لحضه لحضه پایین رفتن خورشید را تماشا کنیم و اینگونه بود که سریلانکای سخاوتمند دیدار آخرین غروب را از من دریغ نکرد.
با اتوبوس خودم را به شهر شلوغ کلمبو رساندم و از آنجا با اتوبوس دیگری به فرودگاه کلمبو رفتم، در واقع جز آخرین نفراتی بودم که کارت پرواز دریافت میکردم. هنگام پذیرش بهم گفتند که پرواز جا ندارد و کمی باید منتظر بمانم، در حالیکه روی صندلی فرودگاه نشسته بودم با دادن کارت پرواز بیزنس کلاس من را به سمت سالن ترانزیت راهنمایی کردند.
هزینه های سفر من حدود ۵۰۰ دلار بعلاوه ۲۵ میلیون تومان بلیط هواپیما شد.
تاریخ سفر: نوروز ۱۴۰۲
فرانک حسن زاده نویسنده مهمان
۱۷دیدگاه
درود بر شما عالی بود
درود بر شما
خیلی ممنونم از لطفتون 🙏🪷
چه سفرنامه مفصل و زیبایی ... امیدوارم روزگار خوش و سفرهای خوشتری رو هم تجربه کنین ...
درود بر شما
خیلی ممنونم از دعای قشنگتون🙏😊
خداقوت بسیار عالی بود ممنون که این خاطرات زیبای سفرتون را با ما به اشتراک گذاشتین
درود بر شما
ممنونم از لطفتون🙏🪷
سركار خانم حسن زاده درود بر شما و سپاس از گزارش بسيار خوب سفرتان به سريلانكا به همراه تصاوير زيبا و توضيحات آن . اميدوارم امكان سفرهاي ديگري براي شما پيش آيد. شايد براي شما قابل توجه باشد كه در نزديكي شهر الا و در محدوده شهر باندرولا تا شهر ولا وايا شركتهاي فرآب و مهاب قدس ايران يك پروژه بزرگ عمراني را براي آبرساني و توليد برق ساخته اند و براي مدتي در آنجا كار كرده ام. پاينده باشيد
درود بر شما
بله حین سفر با سریلانکایی های زیادی در مورد پروژه هایی که توسط مهندسان ایران در حال اجرا هست صحبت شد.
سلام بسیار عالی بود لذت بردم درود بر شما
درود بر شما
ممنونم از لطفتون 🙏⚘️
سلام بر فرانک شیرین و ماجراجو. میتونم ایمیل یا تلفن شما رو داشته باشم و در مورد نحوه سفر به سریلانکا ازتون بپرسم؟ مثلا اینکه چه تاریخی بلیط پرواز رو خریدین(چند ماه قبل از سفر اقدام کردید) و نحوه رزرو هاستها و ... بدون کارت اعتباری... ممنون
بسیار عالی بود لذت بردم
تعداد روز سفر را خوب متوجه نشدم و منتظر بودم هزینه بیشتری را اعلام کنید باید یکبار دیگه سفرنامه را با دقت بخونم
درود بر شما
ممنونم از لطفتون🙏🌸
تقریبا دو هفته (تعطیلات عید نوروز)
چقدر قشنگ نوشته شده، لذت بردیم
مرسی
درود بر شما
خوشحالم که از خواندن سفرنامه لذت بردین🙏😊
سفر نامه بسیار عالی،جامع و کامل.
درود بر بانوی شجاع و نترس
درود بر شما
ممنونم از لطفتون🙏🌸